۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

حرفه ؛ خبرنگار




آن اتفاق نه چندان عجیب و غریب اما تاسف برانگیز در نمایشگاه مطبوعات امسال ؛ به ویژه با آن لبه ی تیزش ، من را به یاد فیلمی انداخت که داستانش در باره ی تغییر هویت ظاهری یک خبر نگار بود . فیلمی ماندگار که " میکل آنجلو آنتونیونی" 34 سال پیش ساخته بود . اثری به نام : "حرفه ؛ خبرنگار " !

" میکل آنجلو آنتونیونی" فیلمساز عالیمقام ایتالیایی این تغییر هویت ظاهری را در تریلر جاودانه ی " حرفه ؛ خبرنگار " روایت کرده است .روایتی معما گونه که ساختارش بر ظرافت ها و ظرفیت های فطری و روحی نوع بشر تکیه می کند. مکان و زمان نیز در این فیلم به غایت در خدمت داستانند و بسیار هوشمندانه انتخاب شده اند . چرا که اقدام به تغییر هویت در مکانی اتفاق می افتد که باور نکردنی است . و تبعات و مخاطرات این تغییر نیز در زمانی به وقوع می پیوندد که با رمل و اسطرلاب هم پیش بینی اش غیر ممکن می نماید .


یک ژورنالیست و گزارشگر تلویزیونی به نام " دیوید لاک " ( با بازی جک نیکلسون) در صحاری آفریقا بدنبال تهیه گزارشی از شورشیان مسلح است . او در هتل کنار صحرا اقامت می کند ، مکانی در ناکجا آباد که یک مسافر دیگر هم دارد . یک انگلیسی به نام دیوید روبرتسون . فرض دیوید بر این است که رئیس این شورشیان همانی است که حمایت دولت های اروپایی را برای براندازی یک دولت آفریقایی با خوددارد. روزها می گذرد و دیوید اثری از شورشیان پیدا نمی کند.تااینکه در یکی از این گشت زدن های همیشگی در صحرا گم و گور میشود. و با گیر افتادن جیپ اش در شن و رمل ، مجبور می شود پیاده به هتل برگردد. بالاخره با بدبختی و بیچارگی و پس از ساعتها پیاده روی در صحرا و در حالیکه هیچ امیدی به زنده ماندن ندارد به هتل میرسد اما در آنجا نیز چیزی انتظار اورا نمی کشد جز جسد همان آشنای چند روزه اش یعنی دیوید روبرتسون انگلیسی.


در این گیر و دار دیوید ، خسته و بیزار از زندگی و و کلافه از کار و پریشان از ازدواج ناموفق اش ، ناگهان به سیم آخر می زند و به سبب شباهت ظاهری با روبرتسون ،اوراق مرد مرده را برمی دارد تا هویتی جدید برای خودش دست وپا کند . او با دقت هرچه تمامتر عکس های پاسپورت ها را با هم عوض می کند . و داستانی برای مدیر هتل جور کرده و خودش را به اولین هواپیما میرساند تا به اروپا بازگردد. خب حالا چه داریم ؟دیوید روبرتسون ، جهانگرد و توریست اهل لندن داخل هواپیماست و جسد باد کرده ی دیوید لاک خبرنگار و گزارشگر تلویزیونی در هتل کنار صحرا ، هزاران مایل دورتر...


تا اینجای کار ژورنالیست ماجرا توانست مدتی را سر کند . اما اگر همان "دیوید روبرتسون " کسی باشد که " دیوید لاک " مدتها به دنبالش صحرا ی بزرگ آفریقا را متر می کرد چه ؟ و اگر این "دیوید روبرتسون " در ظاهر فقط یک شورشی یا مزدور بوده باشد چه ؟ و اگر او علاوه بر همه ی اینها یک قاچاقچی درجه یک اسلحه بوده باشد چه ؟... دست برقضا روبرتسون همه این ها بوده است . پس دیوید یا باید از همین حالا خودش را یک مرده ی واقعی بشناسد و یا اینکه بازهم به در هویت عاریتی اش مانور دهد . پس اینجا دیگر آن تایپیکال و شباهت ظاهری به تنهایی کفایت نمی کند او باید همه چیزش عاریتی شود تا یک پا دیوید روبرتسون واقعی جلوه گری کند. و آیا این کار میسر است ؟


آنتونیونیو به درستی و با شفافیت قابل تقدیری در فیلمش اصرار دارد سئوالات بی شماری را طرح کند : وقتی تغییر هویت بدهید ، مجبور به تطبیق هستید ؟ مهمتر اینکه هویت جعلی را خودتان هم باور دارید ؟ و اصلا اینکاره اید ؟دیوید تا کی می تواند روبرتسون جعلی باشد و روحش را نفروشد ؟ شاید از ابتدا دیوید یک قاچاقچی بالفطره بوده و خودش خبر نداشته ؟ و شاید این لباس عاریتی برتنش بپوسد و او در باطن تغییری نکند؟ اما در جواب آنتونیونی به ذات و شرافت انسانی رجوع می کند . که لباس و هویت عاریتی عاقبت از تن می افتد و رسوایی را فریاد می زند . تغییر هویت کلان از آن دست ماجراجویی هایی است که فقط از عهده قلیلی از آدمها برمی آید. آدمهایی که در کوتاهترین زمان ممکن تصمیم می گیرند که شرف نداشته شان را از جایی و کسی و برای مدتی هم که شده شبیه سازی کنند . و یا آدم هایی که شرف داشته و حقیقی شان از کف شان رفته و تصمیم می گیرند که مدتی با نشان عاریتی گذران عمر کنند .


با این حساب آیا یک خبرنگار در لباس یک شرور جا می افتد ؟ یا یک شرخر در لباس خبرنگار جا می گیرد ؟ حداقل مثل دیوید فیلم بالا یه کمی درست کردن میزانسن راه دوری نمی رود .اگر چاقوکشی این لباس را به تن کرده و یا اگر به تنش کرده اند ، حداقل فنون استفاده ی پرسرعت و طرفه العین از آهن آلات لبه تیز را هم بیاموزد یا به او بیاموزانند . تا در کسری از ثانیه بیایند و بزنند و بروند و کسی هم آنها را نبیند . آن وقت است که احیانا بشود گفت : نه لبه تیزی آمده نه لبه تیز کنی رفته .


وگرنه وقتی کف نمایشگاه نشستی و در کمال آرامش به سان یک سامورایی مشغول سابیدن آهن آلات هستی و با فریاد و هوار های بنفش ، حرکات محیرالعقول به سر و کله ی جماعت صادر می کنی ، به هر حال مثل ضبط و تدوین سر صحنه ،که نمیشود اسلوموشن اش را زیاد و کم کرد . آن وقت است که از چپ و راست هویت های عاریتی است که می ریزد.


روزنامه نگار در لباس چاقوکش از تیز ی مساعدت می جوید و چاقوکش در لباس خبرنگاری ، تیزی حواله می فرماید . هردو یکی هستند. یک نفر هستند . فقط اولی به قول " آنتونیونی " بالاخره و سر بزنگاه نتوانسته با هویت عاریتی اش کنار بیاید و از لبه تیز کنی ، لبه تیزی گرفته و قلم عاریتی را پس داده و خلاص .


محال است روزنامه نگار بتواند در انظار عمومی چوب به فرق کسی بکوبد . چه چوبش راکت تنیس باشد چه چوب سر قلمبه. در لباس واقعی خبرنگاری ، نمی شود کف سالن نمایشگاه نشست و آهن آلات تیز کرد. جلوی چشم خلق الله دست به یقه شدن ، تیزی کشیدن ، فحش دادن از هر کسی بر نمی آید . آدمی می خواهد با فرهنگ مرتبط با امور ناکار کردن . این ناکار ساختن فیزیکی ،از جماعت پرتعداد خبرنگاران واقعی ذاتا برنمی آید. حالا این از بی عرضگیشان باشد یا به سبب شرافت ذاتی و هویت غیر عاریتی شان . دمشان گرم .


http://www.khabaronline.ir/news.aspx?id=21615

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر