۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

جومونگ زنده با قصاب
سریال های کره ای علی الظاهر قرار نیست فقط یک دوره ی کوتاه روی برد باشند تب یانگوم هنوز نخوابیده و جومونگ و سوسانو هنوز حرف و حدیث شان در جامعه ما محفل آرا است فقط کافی است اسم آنها را بیاورید چیزی شبیه همین بلایی که سر دوست ما آمد
سی و پنج سال است که مردم ما با سریال های تلویزیونی خو گرفته اند . در طی این سالهای طولانی بودند مجموعه هایی که بدرستی و در مقاطعی حتی اسباب دلخوشی ما را فراهم می کردند و انگیزه ای می شدند که هفته ای با نشاط سر شود و پخش قسمت بعدی از راه برسد . گاهی داستان آنقدر برای بیننده ها جذابیت پیدا می کرد و پیگیری اش لذت بخش بود که حتی تصور اینکه روزی این سریال به انتها میرسد ، علامندان را به وحشتی عمیق فرو می برد. این وسواس ها ، بی تابی ها وعلاقمندی ها بود که سرانجام برای سریال های پر مخاطب به معنای واقعی ، نوعی " برند " ایجاد کرد. برندی عام به نام سریال های" خیابان خلوت کن " .
این برند اگرچه به تولیدات ایرانی هم تعلق می گرفت اما برند خارجی اعم از نمونه های آمریکایی ، ژاپنی ، استرالیایی ، انگلیسی و آلمانی در این 35 سال بسیار بیشتر داشتیم . که البته هرکدام هم دوره خودشان را داشتند . تا رسیدیم به حالا که مجموعه های کره ای مشغول ترکتازی هستند .
دور دور کره ای جماعت است که بعد از پراید شان ، تولیدات تلویزیونی شان را هم برند شناسایی کنیم ، داستان دارد فقط از یک برند عام ، فاصله می گیرد . سریال های کره ای علی الظاهر قرار نیست فقط یک دوره ی کوتاه روی برد باشند . آنها مثل بقیه سریال ها وارد فرهنگ عامه شدند . اما مثل نمونه های ایرانی یا خارجی دیگر که مدتی بعد خود به خود اثر گذاری شان تعطیل شد و با گذاشتن چند یادگاری از این فرهنگ بیرون آمدند ؛ نیستند . و چرا ؟ جامعه اینگونه می پسندد یا رسانه های نوشتاری ما قهرمانان این سریال ها را آنچنان در بوق کرده اند که بیرون آمدنی در کار نیست؟ کشتی درون بطری را تصور کنید . آدم ناشی دست به ترکیب هر کدام بزند هم فاتحه کشتی خوانده شده هم بطری . بلد کار می تواند هم کشتی را دربیاورد و هم بطری را گزندی نرسد . دسترسی به فرهنگ عامه یک امر بدیهی است . خودمان داخلش داریم سر می کنیم و روزگار می گذرانیم . اما سرند کردن و لایروبی کردن گاه و بیگاه آن بر عهده کیست ؟تب یانگوم هنوز نخوابیده و جومونگ و سوسانو هنوز حرف و حدیث شان در جامعه ما محفل آرا است ..فقط کافی است اسم جومونگ و سوسانو را بیاورید . چیزی شبیه همین بلایی که سر دوست من آمد :

دوستی روایت میکرد که بالاخره بعد از چندین بار سنگ قلاب کردن فک و فامیل پر تعداد عیالش ، دیگر ترفندی دست به نقد نیافته و مجبور شده به قول خودش " 72 ملت خودی "را در یک روز تعطیل به همراه خانواده ی عیال و برای صرف ناهار به منزلش دعوت کند. بعد از ناهار هر کس به کاری مشغول میشود ، فسقلی ها سراغ پلی استیشن میروند . بانوان به صرف چند سری غیبت از قلم افتاده دور هم می نشینند . بعضی از نچسب های فامیل به ماهواره پناه برده و مسن تر ها هم در آستانه زدن یک چرت اساسی و مرغوب بودند . دوست ماهم علی الظاهر از سر بیکاری ، واز سر بی جایی میرود در آشپزخانه و چشمش به نیازمندی های یک روزنامه می افتد و همین جوری که مشغول تورق بوده ، گویا نوشته های دو کادر بالایی و پایینی از یک صفحه ای توجه اش را جلب میکند و از فرط هیجان رو به بقیه خلق الله هوارد می زند : فروش جومونگ زنده با قصاب .
دوستم میگفت در کسری از ثانیه تمام خلق الله یا روی روف آشپزخانه اوپن بودند و یا توی خود آشپز خانه . به جز عمه و عموی عیالش . چراکه خان عمو به گردنش سوار شده بود و عمه خانم هم به گردن خان داداشش . هردو برخاسته از چرت اساسی و از فرط هیجان ناشی از شنیدن این خبر در خواب و بیداری ، اولی با حرکتی محیرالعقول به مانند یک " سرگئی بوبکا " از آن طرف نیم دیوار به این سو ی آشپزخانه پریده بود و دومی به مثابه یک "یلنا ایزین بایوا "
دوستم می گفت تا آمدم به خود بجنبم سیل سئوالات شروع شد : ا جومونگ رو میخوان سر ببرن ؟ قصابش کره ای ؟ نکنه هنوز تو تهرونه ؟ مگه قرار نبود ایرانگردی کنه ؟ میگن این هفته به اصفهان رسیده ؟ هر جای تهرون یا ایران هست باید خبر بشه و گرنه آبرو مون میره . زنش رو هم سر میبرن ؟ تیتر زده زنده سر بریدنش ، این یعنی چی ؟ ...
و دوستم می گفت خدا خیر بدهد این پیرمرد 80 ساله و این پیرزن 85 ساله را . چرا که تا عمو و عمه ی عیال دو تایی و هم زمان با هم این جمله رو نپرسیدن و بابتش همه ی فک و فامیل از خنده روده بر نشدن حرف ها جدی نشد : شاید جومونگ زده باشه قصاب نا بکار رو ناکار کرده باشه ، خدا رو چه دیدی !
دوستم می گفت اینجوری غائله ختم به خیر شد و تونستم نوشته های هر دو تا کادر رو جدا گانه ، با صدای بلند بخونم । توی کادر اول نوشته بود : فروش دی وی دی های جومونگ ! و کادر دوم : گوسفند زنده با قصاب !

http://www.khabaronline.ir/news-20734.aspx
سبیلش را ریزش دادند



برخی اعتقاد دارند ، بنیاد سینمایی فارابی برای اهالی یا همان بدنه سینمای ایران ، حکم برادر ارشد را داشته است؛ برادری که تمامی خانواده به او اتکا داشتند। اما پاره‌ای از مدیران باحال، از همان 20 سال پیش این سبیل را کم کم ریزش دادند و گرنه خود این سبیل به تنها تن خویش اصلا اهل این ریزش‌ها نبود. حتی حالا که فارابی نهمین رئیس اش را شناخته باز هم در مورد این بنیاد سینمایی مدام حرف و حدیث های متفاوت رو میشود و حتی گاهی دامنه این دیالوگ ها به واکاوی عملکرد سال های دور و نزدیک این برادر بزرگ سینمای ایران نیز ، می رسد.
عده ای می گویند بنیاد سینمایی فارابی ، چشم و چراغ روزگار دور معاونت امور سینمایی و اصلی ترین بازوی کار آفرین آن به میمنت و مبارکی قرار است تبدیل شود به یک دفتر تولید فیلم محض. چیزی شبیه همه ی دفاتر اینگونه با این تفاوت که تعداد اطاق ها یش بیشتر از دفاتر دیگر است. و در کنار نامش میشود یک پرانتزی باز کرد با این عبارت : سازمان تولید فیلم فارابی . اینها اعتقاد دارند ، بنیاد سینمایی فارابی در حکم برادر ارشد است . برادری که تمامی خانواده به او اتکا داشتند . اما سبیل پرپشت این برادر چهار شانه و البته کمی تا قسمتی خوش تیپ از همان 20 سال پیش ، شروع به ریزش کرده بود. گویی که رندان این جماعت را اعتقاد بر این است که پاره ای از مدیران باحال ، از همان 20 سال پیش این سبیل را کم کم ریزش دادند و گرنه خود این سبیل به تنها تن خویش اصلا اهل این ریزش ها نبود.
عده ای هم اعتقاد دارند بعضی از برادران از این برادر چهار شانه و سبیل کلفتش بسیار حساب می بردند اما وقتی هم او ؛ به تعدادی از این داداش های نازنین اعتماد کرد و مسولیت های خود را به آنها واگذار کرد ، به قول معروف پشمش ریخت. حتی کار به جایی رسیده بود که تا چند وقت پیش برادر سبیل پرپشت جز یکی دو تا مسولیت بقیه را به دیگر برادران سپرده بود . داستان همان پیرمردی که یک روز صبح تمام بچه هایش را صدا کرد و هرچه داشت به نام آنها کرد اما شب که به خانه برگشت هیچ کس در را به رویش باز نکرد . از همان پشت در یکی از بچه ها و احتمالا ته تغاری پیرمرد به او گفت مگر آبرو و خانه زندگی نداری که مزاحم خلق الله میشوی.
عده ای دیگر طرح خانه ی سینما را پیش می کشند. طرحی که میگفت سینمای ایران دیگر احتیاجی به فارابی آنهم با این سازو کار ندارد . مانده بود یک فستیوال فیلم فجر که آن را هم از این این برادر چهار شانه و البته کمی تا قسمتی خوش تیپ سابق گرفتند ، چیزی در همان مایه های کندن آخرین تار سبیل . و حالا که بنیاد سینمایی فارابی نهمین رییس اش را شناخته است . او احتمالا مدیر خوش بختی است که در حقیقت مدیر عامل یک سازمان تولید فیلم خواهد بود وبس . کاری که در سالهای دور و در سالهای پرپشتی سبیل ، یکی از روتین ترین ( یا پیش پا افتاده ترین ) کارهای فارابی به حساب می آید...
برخی دیگر اساسنامه رو می کنند و می گویند :در همان سالهای 62 و 63 ماده یک اساسنامه این بنیاد ساز و کارش را اینگونه عنوان می کرد : بنیاد سینمایی فارابی نهادی غیردولتی ، غیرانتفاعی و عام المنفعه است که در زمینة امور سینمایی کشور فعالیت می کند که در حال حاضر با نظارت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به عنوان یکی از بازوهای اجرایی سیاستها و جهت گیریهای فرهنگی ـ هنری امور سینمایی کشور عمل می کند . این بنیاد همچنین در فرهنگ نوین سینمایی ایران نقش هماهنگ کننده دارد و در زمینة تولید و توزیع فیلم در داخل و خارج از کشور فعالیت می کند .کمک به خودکفایی سینمای ایران و رفع مشکلات اقتصادی ، فرهنگی و هنری تولید فیلم از وظایف این بنیاد است .پس خب خود کرده را تدبیر نیست . میخواستی نبخشی که مثل آن پیرمرد شب توی کوچه نخوابی.
عده ای دیگر که سرد و گرم چشیده سینما و سیاست هستند اما اعتقاد دارند که این برادر بزرگ هرگز چیزی به کسی نبخشیده و همواره طبق اساسنامه اش گذران کرده . یعنی همان بازوی اجرایی در اعمال سیاستهای وزارت ارشاد بوده و حتی از این قضیه پرده بر میدارند که در دوره ای که برادر بزرگ یعنی همان فارابی با سبیل پرپشت سالهای دور، میخواسته برخی مسئولیت ها و وظایفش را به دیگران واگذار کند عده ای توی کار فارابی می گذاشته اند و اگر هم چیزی از شرح وظایف فارابی کم شده بود ، دوباره به او بر می گرداندند.
همین جماعت اما می گویند: همه ی اینها به کنار ، به زیرکی بعضی از این برادران باید صد ها آفرین گفت که از قبل می دانستند که آخرین سبیل قرار است کنده شود از این رو هیچ کدامشان در میان بهت و حیرت خلق الله ، مدیریت فارابی را نمی پذیرفتند । یعنی چه فارابی با سبیل پرپشت چه با سبیل تنک ، چه باک که کارتابل از بهارستان می رسد...
http://www.khabaronline.ir/news-20511.aspx
شوالیه های دست در جیب !




در یک کلام استارت زندگی 2 نفره بین بیننده های جوان سریال " دلنوازان " با کاراکتر های جوان این مجموعه فرسنگها فاصله را فریاد می زند । در عمده سریال های تلویزیونی ، و حتی در تولیدات مناسبتی یا والدین و یا خود کاراکتر های جوان سریال ها در نقش شوالیه های دست در جیب ظاهر می شوند। جیبی که اگرچه ته ندارد اما محتویاتش هم ته نمیکشد. آیا حفظ شانیت شوالیه های متمول ، با دلخون کردن جماعت جوان به عنوان اصلی ترین و پرشمار ترین گروه مخاطب ، امتیاز محسوب می شود ؟!

روال ساخت و سازهای تلویزیونی در شبکه های مختلف سیما به لحاظ مخاطب شناسی و درک بیننده ، عجیب تر از قبل شده است . فرض ما بر این است که نسل جوان ما با درصد بسیار بالا نسبت به دیگر گروه های سنی بیننده این تولیدات هستند و از سویی سریال هایی که در این فصل ممتاز به روی آنتن می روند این شانس را دارند که به سبب کم اشتغالی دانش آموزان و دانشجویان در فصل پاییز بسیار بیشتر دیده شوند . عمده ی داستان ها هم یا با محوریتی کلان مربوط به جوانان است . اما عجیب اینجاست که این جوانان بیرون از جعبه جادو با جوانان داخل جعبه هیچ قرابتی ندارند .
البته بحث تحلیل محتوایی یا جامعه شناختی یا معنا شناختی و رفتار شناختی این ساخت و ساز ها ؛ باشد برای آنهایی که بضاعت قلمی شان برای تلویزیون و حتی سینمای ایران افسونگری ها می کند. بحث ما نیاز بینندگان میلیونی مربوط به طبقه ی فرودست و کمی تا قسمتی شاید قشر متوسط و عمدتا جوان ؛ به عنوان پای ثابت این سریال هاست که آنچه می بینند هرگز با زندگی خانوادگی و اجتماعی شان هم خوانی ندارد که هیچ ؛ تفاوت هایش از زمین تا آسمان است .
از سویی دیگر در مراحل افتتاح پروژه های اینچنینی و یا در گفتگو ها ی مدیران بارها اعلام میشود که مثلا این شبکه یا آن مدیر و مسئول در سیما تمام همتشان را مصروف این مهم می کنند که مشکلات و موضوعات مرتبط با جوانان ؛ در تولیدات تلویزیونی محور اصلی با شد . چراکه دغدغه ی خاص آنان جوانان هستند و عمده کارشان به عنوان متولیان این رسانه ی فراگیر ارائه تولیدات مربوط به جوانان است . با این سیاست راهبردی ، که برنامه سازان در تولیداتشان جوان امروزی و دغدغه هایش را در نظر بگیرند . هم مشکلات روزمره را نشان دهند و هم برای آنها راهکار ارائه کنند و در تولیدات نمایشی و داستانی نیز قصه ها به گونه ای روایت شوند که هم بیننده جوان با کاراکتر ها همذات پنداری کند ؛ یعنی خودش را شبیه همان کاراکتر ببیند یا حداقل سرنوشت وی برای بیننده مهم جلوه گری کند و هم اینکه در گیر و دار این همذات پنداری ها یکی دو راهکار هم در حین شکل گیری روند داستان به بیننده ارائه شود ..
با همه ی این حسن نیت ها اما در عمل اینگونه رفتار نمی شود . و قهرمانان جوان این سریال ها ؛ شخصیت و نوع زندگی مرتبط و یا مشابه با مخاطبین جوان به لحاظ همان ترسیم مشکلات و معضلات از خود نشان نمی دهند .
تازه ترین دستپخت که به لحاظ کار قبلی سازنده اش ، قابل هم اعتنا باشد ( نقدها و یادداشت ها را همان افسونگران البته خواهند نوشت) سریال " دلنوازان " است . این سریال از جایی آغاز می کند که رسیدنش برای یک شهروند شریف و عادی پروسه ای احتمالا 30 ساله خواهد بود.
در واقع مثل معروف هذه منبر ؛ هذه مسجد اینجا کارکرد رئال پیدا می کند. همه چیز برای ازدواج مهیاست . حال این ازدواج از سر اجبار باشد یا نباشد ، با عشقی آتشین آغاز شود یا به سردی خربزه خوردن وسط زمهریر باشد. با زیرکی و دغلی کاسبکارانه شکل بگیرد یا از سر ساده دلی و ساده انگاری .و یا شاید ازدواجی باشد از سر مچ گیری و انتقام و غیره و ذلک. این ها مهم نیست . یعنی ازدواج برای جوانان این سریال مشکلات پیش زمینه ای و زمان بر ندارد. حالا پرنسیپ تا نخورده خانواده ها چالش بعدی باشد ، خوب بگذارید باشد چرا که این اقتضای دعواهای دراماتیک در یک سریال تلویزیونی است.
جوان این سریال البته مشکل دارد اما گیر او هیچ تناسبی با دغدغه های دیگر هم سن و سالهای بیننده اش مانند پیش زمینه ی ازدواج و سپس خود ازدواج در کنار 2 فاکتور شغل و کار درست و حسابی و تهیه مسکن ندارد. در یک کلام استارت زندگی 2 نفره بین بیننده های جوان سریال " دلنوازان " با کاراکتر های جوان این سریال فرسنگها فاصله است . حتی مشکلات پا به سن گذاشته های این سریال هم با پدر و مادری که کنار فرزند جوان شان مشغول تماشای " دلنوازان " هستند تفاوت های بنیادین دارد . در عمده این سریال ها ودر همین تولید مورد بحث ، داشتن خانه ی خوب بالای 500 میلیون تومان و ماشین بالای 50 میلیون تومان به یک فرض تبدیل شده است . وقتی هم که بخواهند ازدواج کنند عمده مشکلشان مثلا رفتن با پای پیاده تا محضر سر کوچه شان است . چراکه با یک بشکن و بالا انداز که همیشه تیپیکالی از نوع عاطفی - فرهنگی هم دارد سریال های ما به این نقطه عطف ها میرسند. پس یک حداقل 50 میلیون تومان بابت ملزومات عروسی نورچشمی ها شان و 100 میلیون بابت جهیزیه به لیست بالا و جیب قهرمانان سریال هایی مانند " دلنوازان " اضافه کنید . آنها والدینی هستند که در نقش شوالیه های دست در جیب ظاهر می شوند. جیبی که اگرچه ته ندارد اما محتویاتش هم ته نمیکشد.
اما بیننده جوان ، اوضاع دیگری دارد با فاصله ای بسیار بسیار دور از این دست به جیب شدن ها . او جیبی را می شناسد که هم ته دارد و هم اینکه ته می کشد. جدای از این جوانان ، پدر یا مادر آنها هم از این دست به جیب شدن ها و فاصله ها خواهند گفت. موقعیکه در فکر وام 2 میلیون تومانی ، فرش قسطی ، مهمان کمتر برای عروسی و سالن ارزانتر و... هستند و یا هنگامی که نورچشمی شان در بدر بدنبال کار میگردد .
اصلا چه اشکالی دارد با حفظ اعتدال ؛ عناصر داستان را با محوریت طبقه متوسط پی بگیریم و داستانک ها و قصه های فرعی را حتی با همان شوالیه های دست در جیب ؟ تنها اتفاقی که می افتد این است که زانتیا میشود پراید و برج و پنت هاوس میشود یک آپارتمان . اگردر یک سریال تلویزیونی پسر و دختری جوان به خانه بخت بروند ، هیچ کس با همین پراید ترو تمیز و آپارتمان مثلا100 متری شان حتی اگر سر و شکلی هم داشته باشد مشکلی ندارد . حتی این تملک می تواند برای بیننده جوان حس نشاط و پو یایی و امید هرچه بیشتر به آینده را ایجاد کند . چرا که هیچ کس مانند یک جوان به فردایش امید نبسته است . طبیعی است وقتی او چنین کاراکتر های متوسطی را ببیند که در حال اوج گرفتن هستند او نیز انگیزه می گیرد و بیش از پیش و بدرستی در مییابد که پیشرفت برای او و امثال اوست .اما وقتی مدام به او شوالیه هایی آنهم از نوع خطرناک دست در جیب نشان بدهند اول چیزی که از دست بدهد همین امید او به آینده است .
تمام این مغایرت ها و تفاوت ها را از آن سبب گفتیم که ادعا و انشاالله نیت سالم دست اندرکاران و مدیران سیما رویکرد حداکثری شان به مقوله جوانان است به استناد به عمده ی گفتگو هاشان و حرف و سخن آنها از برنامه های آینده و غیره و ذلک . ضمن اینکه امید واریم دیالوگ های تکراری بر توجیه ساخت و سازهایی با محوریت " شوالیه های دست در جیب "را نشنویم ، مانند : ای آقا این یک فیلم یا یک سریال است . ساخته شده تا مردم سرگرم شوند . وآرزوها شان را در قالب یک قصه ببینند . و دیگر اینکه : با نمایش کاراکتر های متمول و خانه زندگی درخور و اتومبیل با کلاس ، شان خلق الله حفظ شده و این مهم باعث نشاط می شود و هم اینکه اگر کسی از آن طرف آب این تولیدات راببیند همین رویکرد حفظ پرستیژ را دارد.
حفظ شانیت شوالیه های متمول ، با دلخون کردن جماعت فرودست از همان داستانهایی است که باید همان افسونگران و نویسندگان با بضاعت در باره اش بنویسند।
http://www.khabaronline.ir/news-20283.aspx
سفر هیات سینمایی آکادمی اسکار در مارس گذشته برای نخبگان سینمای ایران بواسطه همان برگذاری کارگاه ها و کلاس ها حقیقتا پر بار بود . یعنی برای کلیت سینمای ایران منفعت داشت ، این بازدید هم می تواند پر از ره آورد فرهنگی باشد.چنانچه اگر همان دیدار سیاسی مسافران عتبات برای معرفی هرچه بیشتر سریال یوسف پیامبر باشد ؛ بازهم این اقدام برای سینمای ما پرسود است. داستان اینجاست که برخی دوستان با دست پس می زنند . کاری از نظر آنها صواب است که خود انجام دهند...
مارس گذشته یک هیات سینمایی آمریکایی به دعوت خانه سینما به ایران آمد. سید گانیس و فرانک پیرسون پیرمردهای این گروه بودند که اولی در آن زمان هنوز رییس آکادمی بود و دومی سال ها پیش در این سمت قرار داشت . بقیه خلق الله هم یکی رییس یونیورسال بود و دیگری سناریستی زبر دست و کهنسال و همچنین خانم آنت بینگ هم بود .( اورا با فیلم زیبای آمریکایی به یاد بیاورید ). این جماعت یعنی یک گروه فرهنگی از یک انستیتوی علمی - هنری به نام " آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک " یا همان آکادمی اسکار یک پروسه ی 270روزه را طی کردند تا بتوانند به ایران بیایند.
ظاهر امر اینگونه می نماید که " خانه سینما " به عنوان یک نهاد سینمایی غیر انتفاعی و غیر دولتی از تعدادی از اعضای آکادمی اسکار به عنوان ایضا یک سازمان غیرانتفاعی و غیر دولتی و سینمایی دعوت می کنند که سفری فرهنگی به جمهوری اسلامی ایران داشته باشند. پس باز هم ظاهر امر اینگونه مینماید که تشریفات اداری از سوی هر 2 کشور انجام گردیده و پس طی پروتکل های مرتبط ، میهمان به میزبان میرسد . چند بازدید ، تشکیل کلاس و کارگاه فیلمنامه نویسی و تهیه کنندگی و موضوعات مرتبط با تخصص میهمان ها در جمع نخبگان سینمای ایران از اصلی ترین دستاوردهای این دعوت بود. اما از آنجایی که هر رفتی ، آمدی هم دارد . آکادمی اسکار از خانه سینما دعوت کرد که به ینگه دنیا قدم بگذارد.دعوتی که با طی تشریفات اداری و گذز از یک پروسه چند ماهه انجام گرفت. و چند نفر از اعضای خانه سینما همین حالا در شهر فرشتگان یعنی لس آنجلس ؛ بسر میبرند و برنامه ی کاری شان هم 2 روزی است شروع شده است . و عمده ی این برنامه ها جدای از نمایش فیلم های ایرانی و سعی در معرفی فرهنگ و سینمای ایران ، تدارک برنامه های آموزشی در شان اعضای این هیات به عنوان بخشی از نخبگان سینمای ایران در قالب کارگاه و سمینار است .
اما همه ی اینها را گفتم تا به چند نکته با مزه برسیم । اول کنایه های بخشی دیگر از اهالی سینما است که دست بر قضا آنها هم تا چند روز دیگر مسافرند و قرار است به عتبات عالیات مشرف شوند. نیش و کنایه های آنها مربوط است به همکارانشان که مسافر ینگه دنیا شدند . و اما این کنایه ها بازهم به تقسیم بندی آدمها و درجه بندی آنها به خودی و غیر خودی ؛ و اعطای کارنامه های دوزخ و بهشت منتهی شده است . که صد البته جهنمی ها همین مسافران ینگه دنیایی اند و بهشتیان بخش کنایه زن . جالب اینکه سفر ینگه دنیایی ها به عنوان نماینده سینمای ایران و گروهی هنری و سینمایی تماما فرهنگی است . کسی قرار نیست با نماینده یا سناتور یا مقام سیاسی دیدار کند در حالیکه در سفر دوستان مسافر عتبات و عالیات طبق اظهار خودشان قرار ملاقات با ریاست جمهوری عرلق پیش بینی شده . دیگر اینکه واقعا نفع فرهنگ و هنر و سینمای ما در چیست ؟ سفر هیات سینمایی آکادمی اسکار در مارس گذشته برای نخبگان سینمای ایران بواسطه همان برگذاری کارگاه ها و کلاس ها حقیقتا پر بار بود . یعنی برای کلیت سینمای ایران منفعت داشت ، این بازدید هم می تواند پر از ره آورد فرهنگی باشد.چنانچه اگر همان دیدار سیاسی مسافران عتبات برای معرفی هرچه بیشتر سریال یوسف پیامبر باشد ؛ بازهم این اقدام برای سینمای ما پرسود است. داستان اینجاست که برخی دوستان با دست پس می زنند . کاری از نظر آنها صواب است که خود انجام دهند و لاغیر . حالا می خواهد سفر به عتبات عالیات باشد یا سفر به ینگه دنیا و یا سفر به ونزوئلا . قدیمی ها وقتی در سفری آنچنان که باید بهشان خوش نمی گذشت ویا دچار مریضی می شدند ؛ می گفتند : آب آنجا به ما نمی سازد . اگر برای یک سفر چند روزه ی فرهنگی آب لس آنجلس به تعدادی از اهالی نازنین سینمای ما نمی سازد ، خب ممکن است به بقیه بسازد. هم چنین اگر کسی به این سفر یا بازدید دعوت نشده نباید دلخور باشد . چه باک که آب شهر به او نمی ساخته و خود خبر نداشته . پس چه جای نیش وکنایه ؟!
ازدواج یک مرد 56 ساله با زنی 30 ساله ، در هر کجای دنیا که باشد باعث تعجب ، حرف و حدیث و ایجاد سو نامی شایعات است । اما این سونامی ها بعد از مدتی فروکش می کند و تبدیل به موج های کم ارتفاعی می شوند که گاهی می آیند و گاهی هم نه । و در این هنگامه است که داماد پیر و عروس جوانش بعد از تحمل چندین سونامی ، زندگی جدید خودرا در آرامش پی میگیرند. اما اگر این داماد 56 ساله پسر " کرک داگلاس " اسطوره سینمای کلاسیک باشد و عروس 30 هم یک بانوی اهل ویلز در انگلستان به نام " کاترین زتا جونز " آن وقت شرایط کمی تا قسمتی که هیچ به اندازه دریای مانش تفاوت می کند.چرا ؟ چون خود " مایکل " خان و " کاترین " خانم ، بیقرار آمد و رفت این سونامی ها بودند . اگر هر سونامی برای زوج ناشناخته اول سفیر بی بروبرگرد مرگ نام می گرفت ، برای زوج دوم هر سونامی نوای دلنشین شهرت بیشتر ، تبلیغات مفت افزونتر و توی چشم بودن و ماندن را به همراه داشت . آنها دست بر قضا سونامی خود ساخته هم داشتند و هنگامی از آن استفاده می کردند که دیگر تکرار 56 سالگی داماد و 30 سالگی عروس از سوی رسانه ها ، دل آشوبه گرفتن مردم بیچاره را به همراه داشت.پس سونامی اختراعی آنها اگرچه " بیس " اصلی اش همان قضیه ازدواج بود اما شاخ و برگش تفاوت اساسی با خبر های پیشین داشت . سونامی خبری آنها 6 ماه پس از عروسی شان شکایت از چند تا خبرنگار و عکاس بدبخت بود ، که " داگلاسی " ها ادعا کرده بودند بدون اجازه از مراسم عروسی شان رپرتاژ خبری و تصویری تهیه کرده بودند. 4 ماه ماه بعد " داگلاسی " ها دریافت غرامت 2 میلیون دولاری بابت این اقدام خبرنگاران ، از سوی موسسه متبوع آنها برای صرفنظر از شکایتشان را رو کردند. چند ماه بعد اعلام شد عروس خانم بابت این فضولی ها به افسردگی دچار شده اند و خلاصه تا 2 سال بعد از ازدواج پیرداماد 56 ساله و جوان عروس 30 ساله ، آنها روی بورد رسانه ها بودند .و سرانجام نه خونی از دماغ کسی آمد ، نه کسی به زندان رفت ونه کسی پولی داد و نه کسی پولی گرفت .غرض جلب توجه بود و تبلیغات مفت که به دست آمد و کاترین زتا جونز هم چندین نقش خوب و اسکاری گیرش آمد و مایکل داگلاس هم چند فیلم پرهزینه تهیه نمود.معدودی از سوپر استارهای ماهم علی الظاهر راهش را یاد گرفته اند . وقتی به اشتباه " سوپراستار " این لفظ و عبارت پرحاشیه والبته پر معنا در ذات ، در سینما ی ما جا افتاد ، معلوم بود که به هرحال برمبنای وزن و اقبال وصدالبته شرایط فرهنگی یک سوپراستار سونامی هایی هم از نوع هالیودی اختراع که نه ، کپی شوند.آچمز شدن یک تهیه کننده از طرف یک بازیگر یقه گیر ، ورزشکار و مربی شدن یک سوپر استار ، سونامی های مواج در باره نامزدی ویا ازدواج های خیالی و صوری و در کنارش سونامی های پر سوز و گداز مربوط به جدایی و طلاق . و حتی سونامی های سیاسی از قبیل " پناهندگی " ، " دستگیری در راهپیمایی آنهم با ضرب و شتم " ، " ممنوع از کار شدن برای رای دادن به شخص خاص " ، و " تهدید به ترور و ربوده شدن " بخش کوتاهی از این راه افتادن های برخی و معدودی از این سوپر استار بعد از این های تلویزیون و سینمای ماست .سینما در کلیت اش به سوپر استار" بعد از این " ، احتیاج روزمره ندارد . اما به شهادت و گواه تاریخ سینما ، احتیاج هنر هفتم به سازندگان حقیقی این سوپر استار ها ، احتیاجی حیاتی است . مثال ساده و دم دستی اش تاثیر " مارتین اسکورسیسی " و "استیون اسپیلبرگ " بر یک بازیگر جوان است . دی کاپریو " بعد از بازی در " تایتانیک " ، در 22 سالگی سوپر استار ی بالقوه بود . 3 سال بعد در سال 2000و با دستمزدی 20 میلیون دلاری در فیلم " ساحل " بازی کرد . فیلم مزخرف از کار درآمد و حتی مدیرکمپانی فاکس میخواست برود خودش را دار بزند . خود سوپر استار جوان هم قاط زده بود. اینجا بود که خالق سینمایی اش او را پیدا کرد. اسکورسیسی پدرانه او را زیر بال و پر گرفت و از دی کاپریو ، یک سوپر استار واقعی ساخت . وگرنه کم نبودند بازیگران شناخته شده ای که علیرغم استعداد ، بعد از مدتی گم و گور شدند و فقط عنوان سوپر استار بالقوه اسبق و بازیگر عادی حال حاضر نام گرفتند. اگر سوپر استار های ما هم دستی به سرو رویشان کشیده شود و مورد تفقد واقع شده وحفظ شوند ، این روند بردی 2سویه نام می گیرد. و اگرچه ایجاد امواج بلند و کوتاه شایعه ، در باره آنها کمی تا قسمتی مربوط به ذات حرفه شان است اما ، در صورت اعمال همان تفقد و دستگیری و لطف پدرانه پر بیراه نیست که از ساخت و سازهای سونامی گونه کاسته شود.
اهالی سینمای ایران را ساکنین عمارت و بنایی فاخر تصور کنیم که گاه و بیگاه همسایه و مستأجر جدیدی به جمع‌شان اضافه می‌شود که در واقع قرار است مدیر عمارت هم نامیده شود.
گاهی و البته بندرت یکی از همین همسایه‌ها یا مستأجر‌ها به عنوان مدیر این بنای ارزشمند و مسئول اهالی انتخاب می‌شود. روندی که ابتدا به ساکن بسیار منطقی و حتی عادی جلوه‌گری می‌کند. اما همواره این اسباب‌کشی‌ها و آمد و رفت‌های مدیر - مستأجر‌ها با چالش‌های اساسی روبه‌رو بوده.
رئیس جدید سینمای ایران در این چند روزی که به قول معروف جاگیر شده و مستأجر و یا همسایه «دوباره بازگشته» نام گرفته، اقدامات و رفتارهایی انجام داده که تا اینجای کار، او را با مستأجران (مدیران) قبلی متفاوت نشان می‌دهد. حداقل لبخند رئیس جدید، سبز می‌نماید و این نوع لبخند متعلق به کسی است که آدمها را سیاه و سفید نمی‌بیند که هیچ، علاقمند لیست‌های خاکستری است.
آنچه که در این 20 ساله اخیر و پس از اسباب‌کشی هر یک از مدیران سینمایی پس از چندی مستأجری (مدیریت) در معاونت سینمایی وزارت ارشاد روی داده، نمایش کمی تا قسمتی اقتدار همراه لبخندی ظاهراً از سر خیر و دوستی توسط مستاجر جدید برای همسایه‌های اصلی و قدیمی‌اش یعنی بدنه سینمای ایران بوده، آن هم در همان اوان و کشاکش اسباب کشی.
به طور مرسوم از لحظه‌ای هم که «مدیر- مستأجر» جدید استقرار می‌یافت و با خانه نو آشنا می‌شد دو یا سه روز مهمترین کارش، اول حفظ آن لبخند کذایی بود و بعد از آن هم سرند کردن ساکنین مجموعه و تقسیم آنان به همسایه‌های خوش اخلاق، فضولباشی‌های مجموعه، هم سایه‌های مشکوک، افراد شرور و هم سایه‌های مورد دار، و . . . اما او که تازه واردی بیش نبود و هر آیینه به تنها تن خویش نمی‌توانست خوب‌ها را از بدها تشخیص دهد (اگر بدی وجود می‌داشت) سرانجام به لیستی پر از اشتباه دست می‌یافت و سه سال اول «مدیر- مستأجر»ی‌اش را بر مبنای همین لیست گذران می‌کرد و سال آخر را بر مبنای عکس و برگردان هر آنچه که در همان لیست کذایی دسته‌بندی کرده بود. چرا که فهمیده بود که لیستش از بالا تا پایین و از راست به چپ، حتی اگر آن را سر و ته می‌گرفت جایی سیاه سیاه بود. جایی سفید سفید. هیچ همسایه خاکستری در این لیست نبود. چرا؟ چون این لیست در حالی تنظیم شده بود که «مدیر- مستأجر» جدید همان لبخند کذایی از نوع سیاه و سفید را بر لب داشت. با این ظاهر و با این تفکر، معلوم بود او بزرگترین قشر از همسایگانش را که به واسطه ذات کاری و حرفه‌ای‌شان به خاکستری می‌زدند را نتواند بشناسد و او حوصله سبزی نداشت تا این جماعت خاکستری را سرند کند که هیچ او لبخندش هم سبز نبود. عمدتاً این بیست و چند سال رفتار این «مدیر- مستأجر»‌ها این‌گونه بود. هرچند تعدادی از آنها واقعاً اهل خدمت به اهالی بودند و نیت‌شان خیر بود اما نوع نگاه آنها متأسفانه با تمام اخلاص‌شان، راه به جایی نمی‌برد. اما نگاه «مدیر- مستأجر» جدید و نام آشنا، علی‌الظاهر هم خوانی‌هایی با اهالی دارد.
حوصله سبز رئیس، یعنی پرهیز از انتصاب‌های هفته اول یا همان چند روزه اول مستأجری در این بنای مرتفع فرهنگی و شناخت از سر حوصله و دوباره همسایه‌های قدیمی. نا سلامتی خودش در همین بنا و عمارت همسایه دیگرانی بوده که قبل‌تر‌ها به غلط یا درست، کم یا زیاد به آنها، از سوی «مستأجر- مدیر» قبلی سیاه و سفید نگاه می‌شد. یعنی می‌شود امیدوار شد به اینکه اگر رئیس جدید لیست هم داشته باشد (که قطعاً دارد و کلان هم دارد) آدم‌های این لیست را سیاه و سفید نمی‌نگرد.
جدا از حوصله سبز، از سویی رئیس جدید لبخند سبزی هم دارد. رفع توقیف از چند فیلمی که بعضی از همسایه‌ها ساخته‌اند، فارغ از اینکه آن همسایه چه رنگی است و اصلاً رنگی دارد یا ندارد پس نشانه چه چیزی می‌تواند باشد جز همان حوصله و لبخند سبز؟!
باری این سبزی‌ها دلگرم‌کننده است، او به خانه استیجاری‌اش برگشته و همسایه‌ها را می‌شناسد اما خب امیدواریم اگر همسایه‌ای طرحی برای این بنا و عمارت داشت بتواند یکراست برود سراغ رئیس، یا اگر همسایه‌ای دچار جریان بدگویی شد، بتواند از خودش دفاع کند یا اگر مثلاً قرار است به همسایه‌ها امکاناتی داده شود به همگان، یکسان فرصت داده شود.
اگر حوصله سبز و لبخند سبز جواد شمقدری به عنوان همسایه قدیمی این بنا و عمارت و ایضاً مدیر - مستأجر جدید آن، ماندگار باشد، نامش بر سر در این عمارت باقی خواهد ماند। باید تا مدتی امیدوارانه حوصله و لبخندش را سرند و نظاره کرد مبادا سبزی‌اش کم یا زیاد شود. این‌گونه است که همگان از همسایه‌های قدیمی و مستأجران قدیمی و مهمانان می‌توانند درب این عمارت را برای هرچه خیر و صلاح آن است باز نگه‌ دارند.
دو خواهر و یک کش



داستان فیلم «دو خواهر» یک روایت دو خطی دارد। اینکه مهتاب و مینا با دو برادر آشنا می شوند। یکی به نام امیر با موهای بسته و دیگری افشین با موهای باز। نیکی کریمی و الناز شاکر دوست به ترتیب کاراکترهای مهتاب و مینا را بازی کرده اند و محمدرضا گلزار هم به ترتیب در نقش های امیر و افشین ظاهر شده است।یعنی کارگردان محترم به واسطه کاربرد گریم و یک کش جادویی توانسته این دو تا خواهر و به تبع آن - جسارتا - تماشاگران عزیزی که این بازیگران را دوست دارند با تمام حواشی ریز و درشتشان از جمله ممنوع از کار بودن یکی دو تا از آنها، سر کار بگذارد و البته که از همان ابتدا نیتش خیر بوده।

باری مهتاب استاد دانشگاه است و مینا رییس یک کارخانه. دو خواهر با این گرید و طبقه اجتماعی خاص هرگز نمی توانند تشخیص دهند که این دو برادر یکی هستند چرا؟ چون ظاهرا کارگردان فرضش بر این بوده که این کش جادویی است و امیر با موی بسته و افشین با گیسوان افشان، به تنها تن همان کش، کاری می کند کارستان در حد دادن دو تا تایپیکال متفاوت به یک نفر و تماشاگر هم که اینها را دوست دارد پس بی خیال گریم راستکی و آبروداری کردن.بامزه اینجاست که اولین کسی هم که متوجه می شود امیر و افشین یکی هستند کسی نیست جز یک گارسون شریف، اما هشدارهای او به جایی نمی رسد. چرا؟ چون احتمالا به زعم کارگردان، یک گارسون شریف بسی بیشتر از یک خانم استاد دانشگاهی که حداقل در طی سالها، کارش با هزاران شاگرد روبرو بوده، مردمشناس است و ایضا همین گارسون شریف هزار بار مردم شناس تر از بانویی است که مدیر یک کارخانه است و ضرورت شغلی اش ایجاب می کند در کارهایش همواره تیز هوش عمل کند. اما و اگر اینگونه هم نباشد چه عیبی دارد. تماشاگرها که این بازیگرها را دوست دارند حالا داستان هرچه می خواهد باشد. ضمن اینکه از کاربرد کش کذایی هم غافل نباید شد و رویای کش و گیشه اینگونه است که خلق میشود.
یادمان نرود که کش این شی دو حرفی خاصیت بزرگ شدن دارد و پول این شی سه حرفی قابلیت قلمبه شدن। این دو از گیشه، این شی چهار حرفی بدست می آیند، اما گذشته ها به ما می گوید آبرو از این گیشه های چاق به دست نمی آید.
http://www.khabaronline.ir/news-19385.aspx
حرف‌ها و سکوت‌های هزینه‌بر
در این چند روزه که از انتصاب جواد شمقدری به معاونت امور سینمایی وزارت ارشاد گذشته، در بین اهالی سینما یک طیف بیش از هر جماعتی اظهار نظر و آنهم اظهار نظر کلی کرده اند। و آن سو تر جماعتی نیز فعلا هیچ نگفته اند. این نوشتار قصد امتیاز دهی به دو طرف و یا نفی و انکار آنها را ندارد. مهم این است که آینده ی سینمای ایران با این دیالوگ ها و یا سکوت ها بیمه نخواهد شد.
ظاهرا آمدن یک رییس و رفتن دیگری نباید این همه با اما و اگر ها و خوف و رجا به ویژه برای اهالی آنجا همراه باشد . .اما این مرگ و شیون ها حداقل روندی 20 ساله دارد . دست کم از دولت ششم به این طرف که با اتمام جنگ بودجه بیشتری در اختیار سینما قرار می گرفت ، این نوع گمانه زنی ها و این اظهار نظرها حال بسته به بعضی شرایط ، همواره وجود داشته و هر وقت که رییس سینمای ایران معرفی شده و حتی قبل از انتخاب و انتصابش ، این بسته های کلی ارایه می شد و به تبع آن در این سالها اهالی سینما - درست یا غلط - از هر طیفی به نحوی نگران آینده خود می بودند در حالی که اگر تعاریف و زیرساخت ها در حوزه سینما درست پرداخت شده بود همگان می توانستند فقط نگران فرهنگ و سینما ی ایران باشند.
اما جماعت اول که آمدن شمقدری، کارگردان سینمای ایران را با ترمز بریده در گفتار، درجا تنها انتخاب و بهترین انتخاب عنوان کرده اند کسانی هستند که یا واقعا در تیم او به کار گرفته شده اند و با این اظهار نظرهای کلی و بسته مانند اوضاع و احوال را می خواهند سرند و رصد کنند و یا اینکه دلسوزان شیفته ی کار و آرزومند خدمتی هستند که قصد دارند با این گفتار ها سیگنال های این آرزومندی را به دوستان و یا خود مشاور هنری دولت نهم و رییس امروز سینمای ایران ارسال کنند.
این جماعت مشعوف و ذوق زده از خدمت زمین و زمان را در این چند روزه به هم می دوختند تا ثابت کنند رییس جدید آدم سیاسی نیست و مدام هم بر این اشتباه فاحش می افزودند . عده ای دیگر که وزن شان را نمی توان حتی با رمل و اسطرلاب اندازه گرفت نیز ؛ خرسندی مقامات از این انتصاب را به عناوین مختلف تکرار می کردند و مدام از این بزرگواران به اشتباه خرج می کردند بی آنکه از خود رییس جدید و از داشته هایش بگویند.
جماعت سکوت کرده نیز اگر چه همه شان در سکوت شان مشترکند اما چند تفاوت اساسی با هم دارند . تعدادی از آنها اگرچه اظهار نظری ندارند اما بشدت و حتی بسیار بیشتر از جماعت اول ، اوضاع و احوال را می پایند و به رصد مشغولند . فکر و ذکر آنها در این ایام پیدا کردن رگ خواب هاست . کاری که همیشه کرده اند، نان به نرخ روز خورهایی که به هر قیمتی که شده به جرگه اهالی شریف و بزرگ سینما پیوسته اند و اصلا به تنها چیزی که فکر نمی کنند رسالت کاری شان است. چراکه تکیه به رسالت هرگز برای این جماعت نان و آبی و قدر و مقداری نداشته و ندارد.
سکوت کرده های محض که اهل سرند کردن هم نیستند اما 2 گروهند: یا از خود راضی ها و سهل والوصول هایی می باشند که از شرایط کاری و آینده حرفه ای خود مطمئن هستند به توسط رانت های همیشه موجودشان و یا جماعت نا امید ی هستند که به حق یا نا حق اگرچه عضو این اهالی شریف سینما به حساب می آیند اما اجازه کار کردن و فیلم ساختن (کم یا زیاد) نداشته اند و یا اینکه علیرغم داشتن این اجازه دیگر هم دل و دماغی برایشان نمانده است.
اما یک دسته دیگر هم می تواند وجود داشته باشد که تیمی یک نفره است و آنهم خود جواد شمقدری است . که بیاید و دست بر قضا کلان ترین و پرهزینه ترین گفتار های دوستانش را خود سرند کند. هر چه باشد او با یک سابقه 15 ساله کارگردان سینمای ایران است و در موقعیت کنونی رییس آن و به جای این گفتار های کلان و هزینه بر، بدنه سینمای ایران و ساختار های آن را مطالعه نماید. او یک آدم سیاسی است. بحثی در این وجود ندارد.اگرچه سابق بر این چیزی حدود 20سال پیش، هر کس که در دولت در مناصب به ظاهر غیر سیاسی از وزیر و معاون و مشاور او قرار داشت عنوان می کرد که آدم سیاسی نیست چراکه مثلا در وزارت ارشاد یا کشاورزی و یا حتی بازرگانی مشغول خدمت است؟! و دست بر قضا خلق الله هم می پذیرفتند اما حالا نگاه ها عوض شده است و صحیح هم همین است . کسی که در دولت به خدمت مشغول است آنهم در سطح وزیر و معاون و مشاور و یا به عنوان مشاور ریاست جمهوری به بدنه کابینه مساعدت می کند، در هر جایی و وزارت خانه ای که باشد، باید آدم سیاسی باشد و گرنه که می رفت میشد کارشناس.
مهم این است که همین ابتدای کارخود رییس این شائبه ها را که با کار عملی نیکو و گفتار نیکو و بی واسطه جواب دهد. این اطمینان را به همه اهالی سینما بدهد که برای اعتلای خود این اهالی شریف و سینمای ایران است که آمده و اگر سلایق سیاسی هم دارد ( که قدر مسلم کلان هم دارد ) آن را به جا و در جهت تکریم اهالی واقعی سینما و شکوفایی سینمای ایران خرج خواهد کرد و علایق سیاسی اش را می گذارد برای جایی دیگر و شاید وقتی دیگر!
این روش حداقل این حسن را دارد که او هزینه های اضافی را نیامده از گردن خود رها کرده و فکر و نیرو ی خویش را در جا و سر ضرب مصروف انجام تعهد و دینش به سینمای ایران خواهد کرد।

http://www.khabaronline.ir/news-18691.aspx