۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

سربازی سگی


اگرچه دوراز ذهن است که سربازها در کمپ نظامی ، بتوانند این همراه درمانی از نوع سگی اش را به مرحله اجرا بگذارنند. اما اگر فیلم برادران در جنگ را دیده باشید ، احتمالا خبر فوق را جدی می گیرید.

امروز ششم دسامبر اتفاق مهم و جالب توجهی در پایگاه نظامی فورت مه یر روی خواهد داد. این پایگاه یک برنامه تحقیقاتی با مدیریت سازمان روانشناسان نظامی آمریکا انجام داده تا میزان افسردگی سربازان آمریکایی را که در جنگ های افغانستان و عراق شرکت کرده بودند ؛ارزیابی کند

نتیجه ها و ارزیابی های قبلی نشانگر این بو د که میزان افسردگی سربازان آمریکایی که در عملیات های برون مرزی کلان و گسترده شرکت داشته اند از میزان استاندارد بسیار بالاتر رفته . پیش از این میزان افسردگی سربازان 9 درصد اعلام شده بود و حالا این رقم به 20 تا 22 درصد رسیده است.

اما راهکار های پیشنهاد شده برای کاهش این افسردگی است که کل این تحقیقات را بامزه کرده است. روانشناسان نظامی طرحی به پایگاه نظامی فورت مه یر ارائه کرده اند تا از این پس سرباز آمریکایی بسته به تقاضا و هم چنین خلقیات اش اجازه داشته باشد در حین حضور در کمپ های آموزشی و یا در زمان آماده باش بتواند با حیوان مورد علاقه خود باشد و این امر می تواند تا 10 درصد میزان افسردگی ها را بین سربازان کم نماید و رسیدن به این رقم ؛ تقریبا همان درصد استاندارد خواهد بود. ضمن اینکه پیشنهاد اول همین روانشناسان همراهی درمانی سگ ها با سربازان عنوان شده.

اگرچه دوراز ذهن است که سربازها و افسرانشان در طی دوران آموزشی و یا حضور در کمپ نظامی ، بتوانند این همراه درمانی از نوع سگی اش را به مرحله اجرا بگذارنند. اما اگر فیلم برادران در جنگ را دیده باشید ، احتمالا خبر فوق را جدی می گیرید.

جک رد میچر کارگردان 26 این مستند سینمایی ، پس از اینکه ماهها گذشت و از برادرانش خبری دندان گیر نشنید برای پیدا کردنشان عازم عراق شد . 2 برادر بزرگتر جک ؛ بیش از 4 ماه بود در جنگ شرکت داشتند و عمده اخباری که از سلامتشان به خانواده می رسید ؛ آنقدر جزیی و نامفهوم بود که بالاخره برادر فسقلی شال و کلاه کرد و تحت عنوان انجام یک پایان نامه سینمایی و تصویری خودش را به جبهه جنگ رسانید و پس از چند روز سرگردانی برادرانش جو و ایزاک را پیدا کرد. و با کمک آنها دوربین فیلمبرداری اش را چند روزی در خط آتش و هم چنین پشت جبهه چرخانید و آنچه در نهایت بدست آمد؛ ساعتها تصویر واقعی از رفتار سربازانی است که گاهی به مرز جنون رسیده بودند . جک ردمیچر فیلمش را به جشنواره ها فرستاد و طولی نکشید که دیگر تلویزیونی نبود که برادران در جنگ را به نمایش نگذاشته باشد ضمن اینکه این مستند سینمایی اکران خوبی هم داشت.

برادران در جنگ سربازانی را نشان می دهد که در بیابان های عراق از فرط جنون دست به رفتارهای عجیب و غریب زده، تعدادی از آنها به فراموشی مطلق و عده بیشتری به نسیان ادواری دچار شده بودند . افسردگی حاد منجر به خودکشی دیگر حادثه ای روزانه تلقی می شود و راههای رهایی از این مصیبت ها عمدتا یا الکل است و یا مواد مخدر که همین ها هم دیوانگی را تسریع می کند.

به هر روی نمایش این فیلم سهم قابل توجهی در برانگیختن احساسات واقعی مردم آمریکا داشت . آنها اگرچه پیش از این تصویرهایی از جنگ در قالب فیلم های سینمایی مثل در دره الا و آنچه بر سر فرزندانشان رفته و می رود؛ تماشا کرده بودند . اما فیلم ردمیچر تصاویری حقیقی نه داستانی را پیش چشمان والدین قرار می داد. بی جهت نیست که از مارس گذشته تا کنون بودجه های تحقیقاتی روانشناسان نظامی آمریکا اینقدر افزایش نشان داده. هزینه های تحقیقاتی کلان که مصروف پروژه سگ درمانی نیز شده است.

http://www.khabaronline.ir/news-29283.aspx

جنگ و صلح من با شهرام شکیبا !

من تا دو ماه پیش آرزو می کردم که اگرهم ،قلم پای شهرام شکیبا نمی شکند حداقل قلم و خودکارش بشکند و یا لپ تاپش یک جوری مرخص بشود تا اینقدر هی یادداشت و مطلب نفرستد روی سایت و یا توی روزنامه مرحوممان، تا دیگر یادداشت های من و امثال من دیده نشود .
من هرروز صبح مثل این جن زده های قاط زده ؛ دست و صورت نشسته ،اول این دل قسطی را بازمی کردم و صفحه ی اصلی سایت را دید می زدم و اگر عکس شکیبا نبود ؛ عشق می کردم و کیف می کردم که آخ جون این آدم مزاحم امروز سروکله اش پیدا نشده و من و امثال من امروز روز شانس مان است. بعد می آمدم به خودم می جنبیدم ؛ جنبیدنی و تا می خواستم مطلبم را بفرستم توی بلاگم در وبلاگ مهمان ، دور از جان شما یکهو باز سروکله ی شکیبا معلوم نبود از کدام ناکجا آبادی پیدا می شد و باز هم یک دانه از همان عکس های عجیب و غریب اش جلوی چشم من رژه می رفتند. خلاصه تمام مهر وآبان داستان اینجوری بود و یکبار هم نشد من بتوانم در جدول پر بیننده ها از شهرام سیبیلو جلو بزنم. باور نمی کنید اولین باری که یک یادداشت من توی این جدول توانست یادداشت شهرام را بگیرد از خوشحالی می خواستم خودم را بکشم ولی این کار را نکردم و ترجیح دادم با شهرام شکیبا و قلم و سبیلش بجنگم.
باری تا من آمدم خیر سرم جنگ را علنی کنم ؛ یکهویی قواعد بازی مرد چشم آبی دنیا را تیره و تار کردو باعث چرا خودمان درش را گل گرفتیم شد. شهرام شکیبا هم، کمتر نوشت و من بدجنس احساس کردم از دستش خلاص شدم . ولی فقط چند روزی گذشت و خدائیش با نبود او احساس کردم چیزی سر سفره هایمان کم است . و دلم برایش تنگ شده بود. اگرچه هنوز دلم می خواست سر به تنش نباشد ؛ چند روزی گذشت تا رسیدیم دقیقا به امروز 18 آذرماه ؛ چهارشنبه ، ساعت 7 بعد ازظهر .
صفحه خودمان در وبلاگ مهمان را باز کردم و دیدم در آخرین باکس صفحه در پائین ترین جای ممکن ، آخرین پست شهرام شکیبا کارشده است. یکهو بند دلم پاره شد و احساس ندامت و نامردی کردم و خدائیش احساس شرمساری هم کردم . می دانید چرا ؟ کنار این آخرین باکس ؛ که یادداشت شهرام کار شده بود ؛ در منتهی الیه صفحه، یادداشت منهم کار شده بود.
دلم برای خودم نسوخت چراکه علیرضای معزی مرا یک نخودی می پندارد. و هیچ کاری هم از دست من بر نمی آید. باری و اماجای من در بهترین شرایط هم بازهم در منتهی الیه صفحه بوده اما طفلکی شهرام با آن سبیل کلفتش ؛ اصلا به پائین ها عادت نداشته و ندارد.
خلاصه خیلی خیلی دلم برای شهرام سوخت و خودم را گناهکار می دانستم و از اینکه چقدر دوست داشتم تا یا خودش یا قلمش یا حداقل یک تارموی سبیلش ناکار شود و من قاه قاه بخندم احساس شرمساری راستکی داشتم .در این فکرها بودم و از زور عذاب وجدان ؛سرطان هم گرفته بودم که چشمم ناغافل به جدول پر بیننده ترین های صفحه افتاد. لاکردار نیامده قاپ همه را دزدیده و دارد به رتبه یک نزدیک می شود و رتبه یک مال کیست ؟ یادداشت من است .و بخدا قسم برای اولین بار است که خوشحالم از این اتفاق. یادداشت من مربوط به 2 روز پیش است و یادداشت شهرام مربوط به همین چند ساعت پیش . باید به توانایی قلم او و حضور ذهنش آفرین گفت . برایم ثابت شد اگرچه حضور فعال یک اصل حرفه ای است ، اما اینکه همیشه باشی و کسی هم از نوشته هایت حوصله اش سر نرود و تکراری نشوی و خواهان هم داشته باشی چیز دیگری. یادداشت های او این قابلیت ها را به رخ کشید و دمش گرم.

http://www.khabaronline.ir/news-29228.aspx

۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

همان قیصر ؛ با سر و شکلی مدرن !



2 ساعت مانده به برگزاری جشن عروسی امیر و مرجان ؛ حبیب نزدیکترین دوست داماد خبری به او می دهد که برای هردونفر تکان دهنده است . حبیب از امیر می خواهد که جشن را بهم بزند . چراکه مرجان دختری نیست که قبلا ادعا می کرده . حبیب خبر را از منبع موثقی گرفته و ظاهرا موی لای درز صحت آن نمی رود. این طور که معلوم است مرجان پیش از این ازدواج کرده و حتی از شوهرش بچه دار هم شده است ... با شنیدن این خبر امیر می تواند 2 کار انجام دهد ، یکی اینکه بنا بر سنت و قاعده هم محلی ها و بنا بر اصرار نزدیکانش برود عروس را بکشد و از خجالت دوروبری هایش در آید و یا اینکه صبر به خرج دهد و در طی این 2 ساعت تمام همت خویش را مصروف پیدا کردن حقیقت بنماید حتی اگر دست یابی به این حقیقت تلخ ترین تجربه زندگی اش باشد...

مسعود کیمیایی در 68 سالگی اش ؛بیست و هفتمین فیلم سینمایی کارنامه حرفه ای اش را روکرده و نشان داده که هنوز هم به داشته ها و باور های قدیمی اش ایمان دارد حتی اگر برخی از آنها دیگر یا به ورطه تکرار رسیده باشند و یا حتی از عمرشان سالها گذشته باشد. به واقع از بعد از ساخت مرسدس بنظر می رسید که خالق قیصر ، دیگر نیازی به تجدید قوا و سازماندهی ذهنی برای خلق داستانهایی در محیط های جدید تر و برای آدم های تازه تر در خود نمی بیند.

محاکمه در خیابان اگرچه به خوش ساختی قیصر نیست اما جلوه گری های خاص سینمای کیمیایی و قیصر را دارد و اگرچه داستانش به ظرافت داش آکل نیست اما رگه هایی زنده از خط داستانی این فیلم را نیز در خود دارد. به گونه ای که شاید بتوانیم محاکمه در خیابان را یک رونمایی جدید از یک ورسیون قدیمی بخوانیم. داستان فیلم ، روایت زندگی بچه های جنوب شهری و حاشیه شهر است با باورها و اعتقاداتی که با آن بزرگ شده اند. و معنا و مفهوم بسیاری از رموز زندگی هنوز که هنوز است برای آنها به سادگی در آوردن و پوشیدن دمپایی شان است . هرچند وقتی صحبت از غیرت و ناموس و این حرفها پیش می آید ، آن وقت است که انگشتان به سمت غلاف چاقو می رود و گذشتن یک قدم یا صد قدم از این خط قرمز فرقی نمی کند چرا که آن هنگام ضامن چاقو رها شده و خون است که روی پیراهن خلق الله می ریزد.

در این فیلم کیمیایی قصد دارد تعریف جدیدی از غیرت و ناموس پرستی ارائه دهد. که اتفاقا بسیار هم موفق عمل می کند . نه به ورطه لودگی های این ماجرا می افتد و نه تصویری اغراق آمیز از بچه های حاشیه شهر امروزی ، رو می کند. آنچه ما می بینیم تصاویری رنگی و سرزنده است اگرچه کنه داستان و وقایع اش ، بی بروگرد به نماد های اجتماعی مربوط به دهه های 40 و 50 تنه می زنند. با این همه به زعم کیمیایی او به داستانش رنگی از جامعه حال حاضر زده است .نوع روایت خطی در عمده آثار کیمیایی هرگز رنگ و بویی نداشته اما در محاکمه در خیابان و شاید به سبب همان رنگ آمیزی مجبور به استفاده از این نوع روایت هم شده ، و دست برقضا چقدر هم موفق از کار درآمده است . یک نکته مهم در به کارگیری این نوع روایت به نوع نگارش فیلمنامه هم برمی گردد.

کیمیایی برای تکمیل و بازنویسی و یا برای اضافه کردن داستانک ها و یا گفتگوها سراغ کسی رفته که اگرچه سوابق نوشتاری موفق و امتیازات زیادی هم در این عرصه هم دارد ؛ اما شاید مهمترین و احتمالا تنها دلیل دعوت اصغر فرهادی از سوی کیمیایی برای انجام این مهم ، قصه های رئالی است که این نویسنده از بچه های حاشیه جنوب شهر نوشته و عمده آنها با موفقیت و استقبال هم روبرو شده اند. این توانایی فرهادی باعث شده تا کیمیایی داستانی را تعریف کند که به زعم خودش هم آدمهایش را می شناسد و با آنها اخت است و هم اینکه با این گونه فضا است که دم خور است. در واقع و به سیاق گذشته کیمیایی آمده داستانش را با همان آدمها ی سالیان پیش ساخته با همان فضا و خواسته ها و دردها و شادی ها ، اما اینقدر ظرافت و تیز هوشی هم نشان داده که همان قلم موی جادویی اش را بردارد و رنگی از جامعه حال حاضر به آن بزند.

قصه محاکمه در خیابان به مانند قصه برخی از آثار دیگر مسعود کیمیایی مثل قیصر ؛ رضا موتوری و هم چنین داش آکل اگرچه در ابتدا خیلی ساده و سرراست است و یک روایت خطی از آدمهای ساده دلی است مثل امیر با همان ساده انگاری ها، و حتی معصومیت های نهفته شان ؛ اما در ادامه و با بروز یک خیانت در زندگی شان ، مسیر آنها به پیچ و خم هایی می رسد که عبور از آن فقط یک راهکار بنیادین دارد . و آن راهکار برای یک جامعه کوچک مرد سالار، آنهم در حاشیه جنوب شهر؛ نمایش غیرت و ناموس پرستی آن هم از طریق دست به چاقو شدن است و لاغیر... باa این همه کیمیایی فقط به مرد های فیلمش نپرداخته؛ و با و روایت داستانک ها ی ماجرا است که کاراکتر های زن وبه ویژه مرجان حتی به اثبات خود هم می رسند . این گونه ای دیگر و روایتی جدید اززنهایی مانند مرجان است که در جامعه مدرن مشغول دست و پا زدن هستند. مرجان محاکمه در خیابان هرگز مرجان " داش آکل " نیست اما نوع شرایط زندگی همین مرجان باعث می شود که حداقل در جاهایی ، او را با مرجان داش آکل و در پاکی مقایسه کنیم. اگرچه مرجان این فیلم در مواردی تن به ناپاکی ناخواسته و یا خواسته هم داده ، اما توانسته به اصل خود بازگردد و از ناپاکی هایش واقعا برائت بجوید. و به نوعی دوباره به همان زندگی ساده ای برگردد که دوروبری هایش از دختر جماعت انتظار دارند. به هرحال زمان و مکان در مرجان محاکمه در خیابان با مرجان داش آکل تفاوت های اساسی دارد و شاید هم اصلا این تشابه کار غلطی باشد ، درست مثل صحنه هایی از فیلم که بخواهیم با یک فیلم دیگر تطابقش بدهیم. حتی اگر سازنده مثل اینجا یکنفر باشد. برای مثال، صحنه بیاد ماندنی فیلم قیصر ؛آنجا که مادر لباس غرق در خون را به صورت می کشد و می بوید را به یاد بیاورید و حالا این صحنه را به صحنه لباس خونین محاکمه در خیابان ربط دهید جائیکه لباس خون آلود عزیز شمرده نمی شود که هیچ ، با نفرتی وصف ناشدنی از ماشین به بیرون انداخته می شود. به هر روی قرار نیست چون در هر دو فیلم لباس خونین وجود داشته پس باید برای هرکدام شان نزول مرتبط هم وجود داشته باشد.

اگرچه مثال بالا را ذکر کردم اما مگر می شود قیصر و داش آکل و رضا موتوری را از کیمیایی و حتی از سینمایمان حذف کنیم و هر کار جدید او را با یک بک گراند نو و تازه ارزیابی نمائیم. این کار امکان ندارد. او مسعود کیمیایی است چون خالق قیصر و آثار دیگری است که نام بردم. هرگز نمی شود او چیزی بسازد و نماهایی از کارهای قدیمی اش در ذهن جرقه نزند. او قصه هایی را در فیلم هایش تعریف کرده و ماجراهایی را روایت کرده که مربوط به همین مردمان شهر مان است . کسانیکه در اوج غریبگی روزمره بازهم همدیگر را می بینند. چطور می شود چیزی را فراموش کرد که هرروزه مشغول تماشایش هستی؟ بله هنوز که هنوز است قیصر، هم به پروپای کیمیایی می پیچد هم به پروپای مردمان این دیار. هیچ خلاصی هم از آن وجود ندارد. و بامزه اینجاست که بابت این خلاص نشدن ها چقدر هم خوش حالیم.

http://www.khabaronline.ir/news-29218.aspx

زنتان را به زندان بفرستید بعد به خواستگاری بروید




لازم نیست صحنه سازی شما باعث شود تا همسرتان فقط به پنج سال حبس محکوم شود

تا آن وقت شما هم دوان دوان به سمت دفتر ازدواج و طلاق سرکوچه تان بدوید. کمی تامل کنید

لایحه حمایت از خانواده وقتی 2 سال پیش از سوی قوه قضائیه به هیات دولت تقدیم شد ؛ بسیاری نفس راحتی کشیدند که بالاخره نواقص قانون مصوب سال 1353 حل و فصل می شود و امور خانواده به قوانینی مجهز می شود که سهم مرد و زن در آن براستی ودرستی و برپایه شرع و عرف در آن لحاظ شده است.

با این همه وقتی هیات دولت این لایحه را پس از تصویب به کمیسیون فرهنگی مجلس سپرد و این کمیسیون نیز با یک قیام و قعود و به تنها تن خویش کلیات لایحه را پذیرفت و برای تصویب به صحن علنی فرستاد ، آنجا بود که نفس ها در سینه حبس گردید.کار بدانجا رسید که سخنگوی قوه قضائیه از مجلس خواست اعمال غیر قانونی دولت نهم در اضافه کردن 2 ماده به لایحه حمایت از خانواده را برنتابد.

دولت نهم با اضافه کردن 2 ماده به لایحه حمایت از خانواده کاری کرد کارستان و باعث شد این لایحه هنوز که هنوز است و پس از گذشت 2 سال ، در راهرو های مجلس پیچ و تاب بخورد. اضافه کردن 2 ماده 23 و 25 از سوی دولت احمدی نژاد اگرچه خنده را بر لبان مرد ها جا انداخت اما فریاد اعتراض جماعت نسوان را به آسمان برد.ماده 23 عنوان می دارد که شرط رضایت زن اول برای ازدواج مجدد مردان حذف می شود و برای آستین بالا زدن آقایان تنها تمکن مالی کافی است . اما جنجالی ترین قسمت این ماده سرخود اضافه شده ،این بود که الزام ثبت ازدواج دوم از سوی مردان را ملغی کرده بود.و لایحه 25 نیز برای مهریه های سنگین ، مالیات مقرر می کرد.البته دامنه اعتراضات آن قدر بالا گرفت که در اواسط تابستان امسال ریاست مجلس ابتدا مسیر حرکتی این لایحه را مسدود کرد و پس از آن نیز باعث شد که این 2 ماده ی مرد خوشحال کن ؛ از لایحه پر سروصدای حمایت از خانواده حذف شود.

پس از آن اگرچه امین حسین رحیمی *مخبر کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس از حذف شدن کلیات ماده 23 و ماده 25 خبر داد و غائله کمی تا قسمتی خوابید ؛ اما در روزهای اخیر همو اعلام کرد که ماده 23 مجددا در کمیته ویژه حقوقی مجلس مورد بررسی قرار خواهد گرفت**.و در جواب این سئوال که ماده 23 و 25 که حذف شده بوده چگونه دوباره می تواند مورد بررسی قرار گیرد ، فرمودند که به هرحال حذف این 2 ماده به منزله سکوت قانون در باره شرایط ازدواج مجدد مردان است و این سکوت خالی از اشکال نیست.

قانون حمایت از خانواده مصوب سال1353 البته یکی دو راهکار هم رو کرده است آنهم برای آقایانی که اگرچه مدتهااست آستین ها را بالا زده اند اما ترجیح می دهند برای ازدواج مجدد قانونی عمل کنند . و مهمترین و یا باحال ترینش همان قانونی است که به مرد اجازه می دهد، ازدواج مجدد انجام دهد در صورتیکه همسرش به زندان افتاده و دادگاه برای زن حداقل 5 سال زندان در نظر گرفته باشد .

علی الظاهر تا لایحه حمایت از خانواده دارد در راهرو ها ی مجلس چرخ می خورد می توانید از این راهکار ها استفاده کنید . اول باید یک جوری همسرتان را به زندان بفرستید. فقط مواظب باشید به او جرمی را نسبت دهید که حداقل 5 سال حبس روی شاخش باشد و برای پیدا کردن این جرم ها همینطوری که نمی توانید بی گدار به آب بزنید باید با یک جرم شناس صحبت کنید . فقط مواظب باشید او بویی از کنه قضیه نبرد.

وقتی راهکارها را در نظر گرفتید . ببینید کدامش برای انجام راحت تر است و مهم تر اینکه ثمر بخشی و محکم کاری را هم در نظر بگیرید.لازم نیست صحنه سازی شم باعث شود تا همسرتان فقط به پنج سال حبس محکوم شود تا آن وقت شما هم دوان دوان به سمت محضر سرکوچه تان بدوید. تامل کنید .مثلا اگر صحنه سازی شما باعث شود تا جرم انتصابی به همسرتان پنج سال و چند روز هم باشد راه دوری نمی رود. نمی خواهید که پنیر بخرید و چند سیر بالا تر که مشکلی درست نمی کند.

برای محکم کاری اصلا بروید سراغ جرم های سنگین تر ، جرم هایی که تا ده سال همسرتان را به حبس بفرستد. یا بیست سال .عرض کردم اینگونه ،همه شرایط مهیا می شود. تا او از زندان بیرون بیاید شما بچه های حاصل از ازدواج دوم تان را هم به خانه بخت فرستاده اید. چطور است بازهم محکم کاری کنید. بالاخره بچه هایتان هم برایتان مگر نمی خواهند نوه بیاورند. خب کدام پدری است که نخواهد پدربزرگ بشود؟ به این فکر کنید که دارید با نوه تان به پارک می روید . می بینید چقدر تصور این لحظه شادی بخش است . میبینید. پس بیائید بازهم محکم کاری کنید ، اصلا بیائید کاری کنید همسرتان از زندان بیرون نیاید . درست است که با همان 5 سال حبس نیز کار شما راه می افتد اما خب شما آینده نگر هستید. اصلا بیائید کاری کنید تا همسرتان شما را به قتل برساند. باور کنید با انجام این کار او از زندان خلاصی نخواهد یافت . و از این محکم کاری ها متضرر نمی شوید ...

کاریکاتور


http://www.khabaronline.ir/news-28978.aspx

۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

فاطمه رجبی : مرحوم کردان از 2 نفر نمی گذرد



ساعت 9 صبح سوم آذرماه مراسم تشیع پیکر علی کردان وزیر کشور سابق از مقابل نهاد ریاست جمهوری در خیابان پاستور تهران برگزار شد.

دراین مراسم افراد شاخصی از مقامات دولت نهم و دهم مانند محمد رضا رحیمی معاون اول رییس جمهور ، کلهر مشاور رسانه ای رییس جمهور، حسین فدایی نماینده مجلس، نجار وزیر کشور، پرویز داودی معاون اول رییس جمهور در دولت نهم،علی اکبر صالحی رئیس سازمان انرژی اتمی ایران ، محمدرضا میرتاج الدینی معاون امور مجلس رییس جمهور، جهرمی مدیرعامل بانک صادرات، الهام سخنگوی دولت نهم و عضو حقوقدان شورای نگهبان، محمدعلی رامین معاون مطبوعاتی و اطلاع رسانی وزارت ارشاد، حسینی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، مرتضی تمدن استاندار تهران، سعید مرتضوی دادستان سابق تهران حضور داشتند। از نمایندگان مجلس نیز تعدادی در کنارغلامعلی حداد عادل رییس کمیسیون فرهنگی مجلس و باهنر نایب رییس مجلس در این مراسم حاضر بودندو آیت الله مهدوی کنی نیز بر پیکر وی نماز گذارد . طبیعتا آشنایان و مردمی که حشرونشری با او داشتند نیز در این مراسم حاضر بودند.

اما یکی از چهره های مهم در این مراسم فاطمه رجبی همسر غلامحسین الهام دولتمرد چند شغله دولت نهم بود. همو در یادداشت خود در باره مراسم تشیع مرحوم کردان ضمن تشریح این مراسم و ذکر این مهم که پیش از این فقط یکبار کردان را دیده و آنهم در حرم مطهر حضرت امام رضا ع به نقل قولی پرداخته که در مراسم تشیع شنیده بوده :

امروز در تشییع شنیدم که کردان گفته بود، از دو نفر نمی گذرم، این دو نفر چه کسانی هستند؟ حساب همه ما با کرام الکاتبین است و روز حساب به آن رسیدگی خواهد شد।کلام آخر آن که از امشب و نه، حتی از دیروز، کردان مزد خادمی امام رضا علیه السلام را دریافت کرده و می کند، این «قول حق» امام معصوم علیه السلام است. کردان آقازاده نبود. از حلقه مافیا نبود. اما خادم امام رضا علیه السلام بود.

آنگونه که اکثر خبرگزاری ها وسایت های خبری نوشته اند ؛ پیکر مرحوم کردان وزیر سابق کشور بر روی دوش دژبان مستقر در نهاد ریاست جمهوری تشیع می شد و در طول مسیر تشیع جنازه بارها بین مردمی که تلاش می کردند زیر تابوت کردان را بگیرند با نیروهای دژبان که زیر تابوت را گرفته بودند تنش به وجود آمد. در طول مسیر تشیع جنازه از مسجد سلمان نهاد ریاست جمهور ی تا میدان پاستور شعارهایی نظیر «عزا عزا است امروز روز عزا است امروز کردان مظلوم ما پیش خدا است امروز » وهمچنین عزا عزا است امروز روز عزا است امروز رییس جمهور ما صاحب عزا است امروز، را سر می دادند .و مجری مراسم بارها با قطع شعارها گفت: امیدوارم کردان مظلوم سلام ما را به امام وشهدا برساند .

اگرچه ایشان در یادداشتش به گمانه زنی هایی برای شناخت این 2 نفر اقدام کرده و طبق گفته خودش ،هم در مراسم حاضر بوده و هم با دو گوش مبارکشان این خبر را شنیده است . با این حال باید تکاپوی خبری ایشان آفرین گفت که هیچ کجا از شنیدن اخبار حقیقی غافل نمی مانند چرا که در یک مراسم تشیع مردانه ، دسترسی به اخبار در گوشی بسیار مشکل می نماید. با توجه به این که در بحبوحه تشیع جنازه یک آدم عادی هم وقتی و جایی برای صحبت های در گوشی نیست ؛ چه برسد به تشیع فردی مثل مرحوم کردان با این همه مسئول و مقامی که در مراسمش شرکت کرده بودند و شلوغی هایی که به طور طبیعی در چنین جاهایی بوجود می آید. ضمن اینکه عکسهای مراسم تشیع ایشان در تهران نشان نمی دهد که خانمی در جمع باشد .حتی اگر او سرکار خانم فاطمه رجبی همسر دکتر الهام باشد.

۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

کشیش های نانجیب به صف شدند


کلیسا ی کاتولیک ایرلند پرونده های مربوط به 30 سال سواستفاده های جنسی کشیشهای ایرلندی
از کودکان و یا رابطه جنسی کشیش ها با راهبه ها را عمدا مسکوت گذاشته.

اگرچه پاپ بندیکت شانزدهم فروردین ماه امسال طی سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل از حقوق بشر دفاع کرد و عنوان نمود تلاش کرده تا گامهای بی سابقه ای برای جبران سوء استفاده جنسی کشیشهای کاتولیک آمریکایی نسبت به کودکان بردارد؛ با اینهمه بنظر می رسد اوضاع خراب تر از آن است که با سخنرانی و وعظ مقامات واتیکان ، کارها به سامان برسد.


واتیکان برای قرن ها روی خباثت عده ای از کشیشهایش سرپوش می گذاشت. و این نادیده انگاشتن ها باعث می شد خائنین و جنایتکارانی که کودک آزاری وسواستفاده جنسی از راهبه ها ؛ اصلی ترین کار زندگی شان شده بود و محل این اقدامات شیطانی را کلیسای محل خدمت خود قرار می دادند در کمال آرامش به اعمال شیطانی خود ادامه دهند.


پاپ در سخنرانی اش اعلام کرد که 4 دهه است که امور کلیسا شفافیت تام و تمام پیدا کرده و این روند به گسترش خدمات کلیسا مساعدت می کند.اما با افتضاحی که کلیسای کاتولیک ایرلند اخیرا بالا آورده بنظر می رسد این شفافیت آنقدرها هم اعمال نشده است. شفافیتی که هرگز خود کلیسا آغازگرش نبوده است و اگر "رنه ویلیمز " نبود شاید بازهم این لاپوشانی ها ادامه می یافت.

افشاگری های "رنه ویلیمز " در رابطه با سواستفاده جنسی یک کشیش از نوه دختری او ؛ سرآغازی بود بر این مهم که مقامات کلیسای کاتولیک ،بیش از این خود را از پرونده های رسوایی جنسی کشیشها دور نگه نداشته و چاره ای جز پذیرفتن مسئولیت این اقدامات شیطانی نداشته باشند.از شهامت و پشتکار این مادربزرگ نیویورکی که پرونده سواستفاده جنسی کشیش کلیسای ولینگتون در محله متوسط نشین برانکس از نوه دختری اش را ،تا رسیدن به نتیجه قطعی پیگیری کرد ؛ 40 سال می گذرد.
پیش از این و در حقیقت کلیسای کاتولیک عمدتا چنین پرونده هایی را اگرچه در سکوت کامل دنبال می کرد و کشیش خلافکار را عزل می نمود اما رسانه ای شدن و پذیرفتن مسئولیت این اقدامات شیطانی چیزی نبود که واتیکان خواهانش باشد. به قول معروف رنه ویلیمز تمام رفتارهای جنسی خلاف شرع و عرف کشیش مائورو سالوانو را روی داریه ریخت و داستان نگون بختی نوه اش را به مطبوعات کشانید و آنقدر مدارک مستدل و محکمه پسند ارائه کرد که دیگر واتیکان چاره ای جز پذیرش پرونده سالوانو و پیگیری اش نداشت. مدارکی که بشدت تکان دهنده بودند.
قضیه از این قرار بوده که هنری 14 ساله پس از از دست دادن تمامی خانواده اش در سانحه تصادف قطار ؛ برای ادامه زندگی نزد مادربزرگش می رود . او که بشدت افسرده شده بوده به دامان کلیسا پناه می برد و با معرفی مادربزرگش به عنوان خادم دوم کلیسای ولینگتون مشغول به کار می شود. مائورو هم که داستان هنری بیچاره را می دانسته ابتدا اعتمادش را جلب می کند و سپس چهارماه تمام به سواستفاده از او می پردازد. تا اینکه یکروز رنه متوجه می شود ؛ هنری در بیرون از کلیسا وخارج از محله خودشان نیز کشیش سالوانو را می بیند و پیگیری این راز کوچک از سوی مادربزرگ وظیفه شناس منجر به کشف راز کثیف و بسیار بزرگی می شود.
اینکه نه تنها هنری بلکه یک پسر 12 ساله سیاهپوست و یک دختر 13 ساله نیز در یک میخانه قدیمی در محله هارلم مدام به دیدن این کشیش می روند. و این دو کودک نیز دقیقا شرایط خانوادگی مشابهی با هنری داشته و پدرو مادر و تمامی اعضای خانواده شان را از دست داده بودند. رنه که در آن زمان معلم دبیرستان بوده به همراه 2 همکارش ؛ سرزده به آن محل ترسناک می روند و آقای کشیش را بدام می اندازند.در تمام این چهار ماه سالوانو بشدت این کودکان را شکنجه روحی و جسمی کرده بود و به آنها القا کرده بود اگر کسی از راز آنها باخبر شود ؛ نه تنها کسی باورشان نمی کند بلکه به جرم تهمت زدن به یک خادم کلیسا حبس و مجازات خواهند شد...
پرونده سالوانو در سال1967چیزی حدود 17 هزار دلار آب خورد ؛ که عمده آن پرداخت غرامت به سه کودک آسیب دیده بود . او از مقامش خلع شد و به حبس ابد محکوم گردید اگرچه 2ماه پس از زندانی شدنش در زندان ایالتی خودکشی کرد.
حالا حدود 40 سال از آن زمان می گذرد و اگرچه واتیکان دیگر درهایش را گشوده و مسئولیت پذیر شده اما این روند به تنهایی هرگز کافی نبوده است و چرا؟ چون در این 4 دهه بیش از 55 هزار پرونده کودک آزاری و سواستفاده جنسی کشیشان مفتوح شده که حدود شش هزار تای آن به انشای رای ختم گردیده . و فقط سال گذشته مقامات واتیکان مبلغ 615 میلیون دلار هزینه رسوایی کشیشهای خود کردند. 80 میلیون دلار برای مداوا و درمان برای قربانیان ؛ و مابقی برای پیگیری پرونده های کشیش ها هزینه شده بوده .
پیش از این از ایرلندی ها و کشیش های ایرلندی به عنوان مقید ترین افراد به کلیسای کاتولیک یاد می شد. اما مدتی است که پرونده های کشیش های خلافکار ایرلندی نیز بدجوری موی دماغ پاپ بندیکت شانزدهم شده است.
از این روست که اسقف "شان برادی" سراسقف کلیساهای کاتولیک ایرلند و اسقف "متیو مارتین" اسقف ارشد دوبلین پایتخت این کشور در روزهای پایانی این هفته به دیدار پاپ خواهند رفت تا بلکه مساعدت اورا در این رسوایی جدید همراه داشته باشند.
این کلیسا پرونده هایی مربوط به 30 سال گذشته دارد که عمده ی آنها یا مرتبط با سواستفاده های جنسی کشیشهای ایرلندی از کودکان است و یا به رابطه جنسی کشیش ها با راهبه ها ی کلیساهای کاتولیک ایرلند می پردازد. و تعداد شاکی ها چیزی حدود 1200 نفر تخمین زده می شود که دست برقضا در این میان این افراد 34 راهبه هم دیده می شود . کسانیکه با زور و با تهدید از سوی کشیش ها مجبور به برقراری رابطه جنسی با آنان شده اند.
در این میان آنچه مهم تر از هرچیز جلوه گری می کند لاپوشانی کلیسای کاتولیک ایرلند و تحرکات وسیعش بر کتمان حقایق بوده است . در یک خبر غیر رسمی که بسیار سریع هم تکذیب شد به نقل از رئیس حوزه ارتباطات واتیکان در باره پرونده کشیشهای ایرلندی گفته شده بود که در واقع اگرچه تمام پرونده ها کامل بوده اما سه سال آزگار است که کلیسای کاتولیک ایرلند از هیچ کوششی برای رد گم کردن دریغ نورزیده است. و تازه در ژوئن امسال آنها اولین گزارش را به صورت حضوری به
پاپ تقدیم کردند. و حالا هم تقاضای مساعدت دارند. جلسه ای که باعث شد پاپ هفته آخر این ماه را در بحرانی ترین شرایط روحی سرکند...
از سوی دیگر در 2 هفته پایانی اکتبر و هم چنین در ماه نوامبر ، هم اسقف مارتین و هم اسقف برادی با حضور در رسانه ها و حتی شرکت در برنامه های تلویزیونی زنده آنهم از شبکه ملی آن کشور مدام به عذرخواهی پرداخته اند و به آسیب دیدگان و قربانیان و خانواده هایشان اطمینان داده اند که با جدیت پرونده ها دنبال خواهد شد و خلافکاران در لباس کشیشی ، به مجازات خواهند رسید.
باید دید مساعدت پاپ برای حل بحران رسوایی کلیسای کاتولیک ایرلند ؛ بعنوان یکی از فعالترین و خوشنام ترین اعضا ی کلیساهای کاتولیک جهان چگونه به انجام می رسد؟ او بازهم و فقط به شدت این گونه رفتارهای کشیش های نانجیب را محکوم می کند و یا اینکه دست به اقدامات ثمربخش دیگری خواهد زد؟
این مطلب در وبلاگ مهمان سایت خبر آنلاین با عنوان : 615 میلیون دلار ؛ هزینه یکسال رسوایی اخلاقی کار شده است.

http://www.khabaronline.ir/news-28744.aspx

۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

رونمایی از هلوی دوم توسط رئیس جمهور



شباهت های ظاهری بین دکتر احمدزاده کرمانی و دکتر لنکرانی ؛ حداقل در این عکس بسیار گویا است.

...من علاقه ویژه شخصی خاصی نسبت به دکتر لنکرانی دارم . یه جا گفتم بازم میگم، مثل هلو میمونه .آدم میخواد بخوره این جوون مومن رو.

دکتر احمدی نژاد در برنامه تلویزیونی یک شنبه 25 مرداد که در آن به معارفه تعدادی از وزرای پیش نهادی اش در دولت دهم می پرداخت از از وزیر بهداشت و درمان و آموزش پزشکی اش با جمله فوق به نیکی یاد کرد.به هرحال وزیر سابق بهداشت نه تنها یکی از جوانترین مدیران تاریخ این وزارتخانه شمرده می شد که یکی از جوانترین مدیران ارشد احمدی نژاد هم بود .

رویکرد و اعتقاد ریاست جمهور به مدیران جوان در دوره دوم صدارت ایشان هنوزهم ادامه دارد با این تفاوت که اگرچه پیش از این و در دولت نهم مدیران جوان بیشتر در وزارت صنایع و سازمان های تابعه اش دیده می شدند ، در دولت دهم مدیران جدید و جوان به وزارت کشور هم فراخوانده می شوند. جدیدترین انتصاب در این زمینه هم ، سپردن استانداری فارس به روح الله احمدزاده کرمانی از سوی رئیس جمهور بود . که با تجلیل و قدردانی بسیاری نیز روبرو شد. در واقع او جوانترین استاندار حال حاضر کشور به شمار می آید.

استاندار جوان و 38 ساله استان فارس ؛ که دانش آموخته دانشگاه امام صادق ع می باشد در کارنامه اش سوابق و مسئولیت هایی مانند ریاست دانشکده خبر وابسته به خبرگزاری جمهوری اسلامی ،‌مشاورت وزارت کشور و ریاست مرکز مطالعات ، تحقیقات و آموزش این وزارتخانه دیده می شود که حکایت از پرتجربگی اوست.

او این توانمندی را دارد که به هلوی دیگری تبدیل گردد . چراکه جدای از شباهت های فیزیکی در چهره و تایپیکال ، دیگر ویژگیهای دکتر لنکرانی مثل تدین ؛ نرم خویی و قداست را نیز داراست .طرفه اینکه اگر وزیر سابق بهداشت در زمان انتصابش 40 ساله بود ، استاندار جدید استان فارس ،دوسالی از او کوچکتر هم هست.

برای دکتر احمدزاده کرمانی آرزوی موفقیت داریم هرچه باشد او سوابق رسانه ای و مطبوعاتی هم دارد. و با این امید که ؛ قرار نیست هر هلویی پس از یک دور کار در کابینه ؛کنار گذاشته شود . شرایط وزارت بهداشت آنگونه بود که رئیس جمهور علیرغم خواسته ی قلبی مجبور به کنارگذاشتن وزیر شده بود. شاید استاندار فارس 4 سال پس از این هم ؛ یا ابقا شود و یا به مسئولیتی هم طراز و حتی بالاتر هم منصوب شود.خدا را چه دیدی ؟ اصلا ممکن است بخاطر همان سوابق مطبوعاتی و رسانه ای اش ، بیاید رئیس ما هم بشود. به قول آقای احمدی نژاد همه هلوی محبوب شان را دوست دارند.


۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه

از اشک تلخ تا لبخند سبز آیت الله



در نمازجمعه روز بیست و ششم تیرماه که رئیس مجمع تشخیص مصلحت امامت آن را بر عهده داشت یک اتفاق تاریخی و منحصر بفرد روی داد که در هر دهه امکان دارد یکبار هم جلوه گری نکند .

در هنگام قرائت خطبه دوم نماز جمعه و هنگامیکه ایشان خطاب به مسئولان دولتی و نخبگان وبزرگان مشغول ارایه پیشنهاداتی و راهکارهایی برای تلطیف فضای جامعه و بازگرداندن اعتماد مردم و هچنین توصیه به تمکین همگان از قانون بود در بندی از همین پیشنهادات به موضوع زندانیان و دستگیر شدگان حوادث اخیر و هم چنین آسیب دیدگان و دلجویی از خانواده های آنها در حوادث پس از انتخابات اخیر ریاست جمهوری رسید .

گفتن این جملات با حال و هوای خاص آن روزها و صدای لرزان و چشمان اشکبار وی هم زمان با شعارهای میلیونی سبز ها "هاشمی هاشمی حمایت حمایت " همراه شد. جمعیت سخنان او را با گوش جان شنیدند و این سخنان مرهمی برایشان بود.طرفه اینکه اصلا هم گفتن چنین سخنانی از جانب وی چیزی نبود که کسی از قبل انتظار داشته باشد.

اشک های تلخ آیت الله در روز 26 تیرماه البته بی پاسخ از جانب مخالفان او نماند. و سیل بی سابقه حمله و هجمه به سمت او روانه شد. ماه ها گذشت و همه سراغ او را می گرفتند . اگر مردم خبری از رجال سیاسی شان بگیرند این مهم یا به معنی مقبولیت و یا به نشان تاثیرگذاری وی است. به هر روی اگر هم او در جایی محدود و غیر رسمی شرکت می کرد ، دیگر از صورت خندانش خبری نبود تا اینکه دیروز تیتر یک بسیاری از سایت های خبری و خبری گزاری ها از خنده دوباره هاشمی خبر دادند. سفر او به مشهد و دیدار با تولیت آستان و همچنین افتتاح مرکز نمایشگاه‌ها و همایش‌های آستان قدس رضوی فرصتی بوده تا هاشمی دوباره به تایپیکال سابق برگردد. به هر روی فاصله ی آن اشک تلخ تا این لبخند سبزطولانی مدت بود.و اینکه او این خنده را حفظ می کند و با این چهره در مراسم ها شرکت می کند چیزی است که باید منتظرش بمانیم.


http://www.khabaronline.ir/news-28353.aspx

پسرها عقب کلاس دخترها جلو ؛ حالا برعکس



اولین راهکار برای جدا کردن وختر و پسر ها در دانشگاه های خودمان آخرین راهکار هم به حساب می آید। در واقع از همان سال 61 تا بحال که این تفکیک جنسیتی اعمال شده تاکنون هیچ فرقی در چینش آن بوجود نیامده است. در تمام این سال ها دختر خانم ها جلوی کلاس می نشستند و سهم آقا پسرهای دسته گل صندلی های عقبی بود. البته در دهه 70 در بعضی جاها آمدند کلاس ها را 2 شقه کردند و دختر هاو پسرها کمی تا قسمتی مدرن تر در کنار هم قرار گرفتند.

با گذشت یک ربع قرن از این تجربه و با توجه به مدارک مستدل و تحقیقات میدانی و چیزهای دیگر ، به نظر می رسد این طرح هیچ فایده ای نداشته و باید سراغ دیوار کشی از نوع برزنتی و یا آجری رفت. به زعم طراحان تفکیک جنسیتی و فعالان این عرصه در دولت نهم ،اینگونه دیگر حواس هیچ کسی پرت نمی شود، در دانشگاه دانشجوی مشروطی وجود نخواهد داشت و رتبه علمی مراکز آموزشی ما نیز بالاتر خواهد رفت. ضمن اینکه از همان معدود و تک وتوک ازدواج های درون دانشگاهی جلوگیری می شود و به روال سابق پدر و مادر ها باید جور پسر یا دخترشان را بکشند و بروند خواستگاری یا منتظر خواستگار بمانند.

زمان ما بعضی از مسئولین از اساتید می خواستند که زاویه دیدشان را حفظ کنند و نگاهشان به آقا پسرهای دسته گل باشد و زمانی هم که مشغول پاسخگویی به دختران دانشجو هستند یا بازهم به دانشجوی ها ی پسر نگاه کنند و یا به در و دیوار و سقف و کف زمین. یادم نمی رود ما یک استاددرس شیمی - فیزیک داشتیم در دانشکده علوم دانشگاه شهید بهشتی در سال 67 که طفلک بد جوری این داستان و شرایط زاویه دید را رعایت می کرد. و اگر همه مان آن سر دنیا هم که بودیم به هر ضرب و زوری که بود و با اشتیاق کامل سر وقت سرکلاس حاضر می شدیم و کل این 3ساعت در س را به واسطه رعایت زاویه دید آقای استاد می مردیم از خنده . دختر خانمهای کلاس هم سنگ تمام می گذاشتند و مدام سئوال می پرسیدند و استاد نازنین بیشتر به زحمت می افتاد . البته ما از اینکه او به زحمت می افتاد ، سروکله اش را می چرخاند ، و سر آخر گیج و منگ از کلاس بیرون می رفت ؛ کیف می کردیم و می خندیدیم ؛اما خب خدا ما را ببخشد . به تنها چیزی که فکر نمی کردیم این بود که او در حقیقت بخشی از این طرح تفکیک بود و این مهم را با همه خنده دار بودنش پذیرفته بود.یا مجبور بود . البته استاد از نوع سرخود زاویه دید اصلاح کن هم موجود بود. بودند کم سواد ها یی که به سان یک معلم پرورشی دبیرستانی یقه پسرها را و عمدتا به اشتباه می گرفتند که چرا سر کلاس زاویه دیدت را اصلاح نکردی...

این از ما بچه های قدیم ؛ جوان ها و دانشجوی ها امروزی احتیاج به تنوع در این گونه طرحها دارند؛ اگر بیایند و قبل از دیوار کشی جای دختر خانم ها و پسرهای دسته گل را بعد از 25 سال عوض کنند راه دوری نمی رود ومهم تر اینکه هزینه بر نیست . بیایند و اجازه دهند که دختر ها به صندلی های عقبی و پسر ها به جلوی کلاس نقل مکان کنند . زاویه دید اساتید البته اینجا مشکل ایجاد می کند که آنهم می شود رفع عیب شود . باید در این طرح استاد همواره در جلوی کلاس اطراق کند و حوزه تردد میدانی اش دقیقا تا شروع اولین ردیف صندلی دختر ها باشد. برای ورود به کلاس هم استاد باید اولین نفر باشد یا همراه پسرهای دسته گل وارد شود و گرنه زاویه دیدش تعطیل می شود. و اصلا یکی از شرایط ترفیع اساتید را نیز همین رعایت زاویه دید در حین دوران خدمت بدانند.

در 2 مکان آموزشی دختر ها وپسرها ی ما ممکن است باهم همکلاس شوند. اولی مهد کودک است و دومی همین دانشگاه . سنگ بزرگ هم علامت نزدن است . بد نیست بیائیم طرحی برای تفکیک جنسیتی در مهد کودک ها بعنوان اولین مرکز آموزشی مختلط بچه هایمان اجرا کنیم و نتایجش را بعدا در گرید بزرگتر و بالاتر یعنی در دانشگاه تجربه نماییم.


http://www.khabaronline.ir/news-28226.aspx

ملکه مردنی است


هلن میرن و مایکل شین بترتیب در نقش های ملکه الیزابت دوم و نخست وزیر تونی بلر. بامزه اینجاست که هر دو چند ثانیه بعد یک کار مشابه انجام می دهند. هردو از اطاق خارج می شوند و هردو دارند زیرلبی بدجوری بهم فحش می دهند.


سردار محمد رضا نقدی رئیس سازمان بسیج مستضعفان در آستانه 60 سالگی ، بدرستی یک شخصیت پرتجربه و معتمد و مدیری استخوان خرد کرده جلوه گری می کند. او از معدود سرداران دوران جنگ است که علاوه بر خدمت در سپاه ، ماموریت های برون مرزی هم داشته و حتی کریر نظامی و امنیتی او باعث این نشده که وارد کار اجرایی و بدنه دولت هم نشود. مجموعه این ویژگیها باعث می شود که همواره روی حرفهایش متمرکز شویم.در تازه ترین گفتگوی سردار ؛ اما حرف هایی است که باعث تعجب می شود آنهم از کسی که بواسطه تسلط اش به زبانهای عربی و انگلیسی و به سبب کریر حرفه ای اش، اطلاعات و خبرهایش از اوضاع روزمره بین المللی قطعا دست اول است .

اظهار نظر او در باره عقب عقب رفتن نخست وزیر انگلستان و دست بوسی اش هنگام خروج از دفتر ملکه بسیار درست است. انگار سردار نازنین خودمان هم فیلم ملکه را دیده است و احتمالا همین یکی دو سکانس اش را.ایکاش سردار فیلم مردی که زیاد می دانست ساخته آلفرد هیچکاک را نیز دیده بود. فیلمی که محصول 1934 است .یعنی 75 سال پیش ساخته شده و چرا این فیلم را مثال زدم به واسطه این جمله ی سردار که فرمودند :
.. . اما در همان کشور اگردر طول سال چندین تظاهرات انتقادی نسبت به بلیت هواپیما، حقوق و بیمه و یا مسائل دیگرشود، آیا شعاری علیه نظام مضحک خودشان سرخواهند داد؟ اصلاً اجازه چنین کاری را دارند؟ مسلماً ندارند، چون همه آنها را می کشند و قتل عام می کنند.
سکانس آخر فیلم مردیکه زیاد می دانست با دستگیری جاسوسان و خرابکاران به پایان می رسد. و طرز دستگیری جاسوسان و نمایش آن می رفت تا برای هیچکاک دردسر فراوانی ایجاد کند. خود هیچکاک این مسئله را به تفصیل برای فرانسوا تروفو شرح داده و این را من عینا از کتاب سینما به روایت هیچکاک * در ذیل می آورم .
"... نشان دادن صحنه ای از فیلم که پلیس مشغول تیراندازی باشد هرگز امکان پذیر نیست. اگرچه سکانس پایانی مردی که زیاد می دانست بر اساس یک ماجرای واقعی طراحی شده بود. اما مجمع سانسور اعتقاد داشت که این اتفاق علیرغم گذشت یک ربع قرن از زمان وقوعش هم چنان لکه ننگی بر دامان پلیس است. با این وجود نمی شد نشان داد که پلیس با خود اسلحه حمل می کند.
این جریان گمان می کنم حدود سال 1910 اتفاق افتاد و به محاصره خیابان سیدنی معروف بود. یک عده خرابکار روس در خانه ای پناه گرفته بودندو چرچیل که در آن زمان وزیرکشور بود برای نظارت بر قضایا شخصا در محل حاضر شد .می دانید که پلیس انگلستان با خود اسلحه برنمی دارد.و در آن زمان از سرباز های ارتشی کمک گرفتند.در جریان این کار و حین فیلمبرداری اداره سانسور دردسر زیادی برایم درست کرد.
وقتی از سانسورچی پرسیدم که به نظر آنها جاسوسان را چطور باید از خانه بیرون کشید؛ پیشنهاد کردند که از لوله های آب استفاده کنیم. من راجع به این اتفاق مقداری تحقیق کردم و متوجه شدم که وینستون چرچیل هم همین پیشنهاد را کرده بود. عاقبت سانسورچی هم موافقت کرد نشان بدهیم که پلیس چند تایی تیر شلیک می کند به شرط آنکه نشان داده بشود که افراد پلیس به یک مغازه اسلحه سازی در آن حوالی می روند و انواع و اقسام سلاح های قدیمی را برمی دارند. هدف او این بود که برای تماشاگر تصریح شود که پلیس از اسلحه تحت هیچ شرایطی استفاده نمی کند ... "
اگر در هرکدام از شهرهای انگلستان اغتشاشی صورت بگیرد؛ قطعا با آن برخورد می شود . سردار در گفتگوی خود درست و دقیق می گویند. اما اینکه اگر مردم آن کشور به سبب اعتراض و پیگیری حقوق مدنی شان به تظاهرات بپردازند؛ دولت یا پلیس آنها را قتل عام می کند؛ دور از ذهن است. صحبت دیگر سردار نقدی در رابطه با هزینه سرسام آور خاندان سلطنتی اما بسیار مستند است. اما اینکه جرات اعتراض نداشته باشند ، اینگونه نیست .اولین اعترا ض شان هم به ملکه این است که چرا نمیری راحت سرت را بذاری زمین ؟! اینکه مردم انگلستان و به ویژه ایالت ویلز هرگز نتوانستند ملکه ی پیر را به واسطه ی موضع گیری اش در زمان مرگ پرنسس دایانا ببخشند، یکی از عادی ترین اعتراضات آنها بود. نه او ،که چارلز را هم ولیعهدی ابله می انگارند و دیگر حال و حوصله رژیم سلطنتی را ندارند.
همین اکران فیلم ملکه ابتدا به ساکن از سوی دفتر خاندان سلطنتی با هشدار و اما واگر روبرو شد.و عده ای خواستار اکران نشدن این فیلم در خاک انگلستان و کشورهای مشترک المنافع شدند . چراکه در این فیلم به هرحال گوشه هایی از زندگی خصوصی ملکه هم نمایش داده می شود و خب هیچکس هم از دیدن تشریفات بی خودی زندگی آنها خوشش نمی آید.مثل همان سکانس 12 دقیقه ای مربوط به شکار گاه سلطنتی و یا نوع زندگی مادر ملکه و خیل آدم های بیکار و بیعاری که دوروبر او می چرخند. ضمن اینکه در فیلم به بعضی از نقاط ضعف ملکه هم اشاره می شود ، مثل همین مورد داستان دایانا و اینکه ملکه آدمی است که سخت کسی را می بخشد و کینه توز است. در فیلم می بینیم که مردم عادی کوچه خیابان به ملکه ناسزا می گویند.اما چه اتفاقی افتاد؟ فیلم سروقت و طبق جدول تنظیمی در 15 سپتامبر 2006 در انگلستان ، در 20 اکتبر در کانادا و در 26 دسامبر در استرالیا به اکران سراسری رسیدند.
نه فقط بریتانیایی ها حتی استرالیایی ها و کانادایی ها هم از این رژیم لوس و خنک به تنگ آمده و به یک بی اعتقادی عمیق رسیده اند. .دولت کانادا در هفته آخر نوامبر اعلام کرد که حضور ولیعهد انگلستان در این کشور چیزی حدود 2 میلیون دلار هزینه در برداشته و در خود بریتانیا نیز همواره نسبت به هزینه های گزاف و بعضا زائد و در برخی موارد مضحکی مثل هزینه نگهداری از اسطبل سلطنتی و ... افکار عمومی حساسیت های فراوان داشته و مدام هم بیشترمی شود.ملکه مردنی است.پسرش هم مرخص است. و بریتانیایی جماعت هم از دست این مفت خورها در عذابند.
از سویی هاید پارک و گردهمایی سیاسی و اجتماعی روزانه و هفتگی بویژه شنبه و یکشنبه اش هم که یک روند و سابقه ای چندین دهه دارد. با این مکان دیگر نیازی به توی خیابان پریدن و خالی کردن حب و بغض نیست که با قتل عام هم پاسخ داده شود.
*
72,سینما به روایت هیچکاک ؛ انتشارات سروش ؛ چاپ دوم ؛ 1369؛ ترجمه پرویز دوایی ؛ ص 71

http://www.khabaronline.ir/news-28169.aspx

۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

سیاستمداری که سه بار زن شده ؟!


این هم عکس قهرمان این خبر ؛ مادام پرزیدنت دوریس لوتارد

این طرز خبر نویسی و یا تیتر زدن بروبچه های مطبوعات را باید یک هدیه الهی بدانیم که مفت و مجانی به خوانندگان حال اساسی می دهند. مهمتر اینکه بعضی وقتها این ادخال السرور در باره رویداد ها و یا اشخاصی است که عمرا اگر همه ما برویم خود کشان هم بکنیم محال است چیزی دندان گیر نصیبمان بشود . چیزی شبیه همین اخبار مربوط به انتخاب رئیس جمهور جدید سوئیس .

بله ! انتخابات ریاست جمهوری در کشور سوئیس شاید برای مردمان آن کشور هم آنچنان مهم نباشد . پارلمان آن کشور می آید و رئیس جمهور را انتخاب می کند و این سمت مقامی تشریفاتی به حساب می آید. با این همه اگر خبر انتخاب خانم دوریس لوتارد به این سمت را اینگونه تیتر بزنیم که رئیس جمهور سوئیس برای سومین بار زن شد ؛ این خبر دیگر خبری سیاسی نیست . بلکه یک خبر فان است با حاشیه های مربوط به: پرورش اندام ، کلینیک زنان و زایمان و جراحی بعضی از قسمتهای بدن و سپس حاشیه های ازدواج و شب زفاف و دست آخر هم اینکه داماد خوش دست بوده و خدا را شکر رییس جمهور سوئیس هم برای بار سوم روسفید از اتاق بیرون آمده .

حالا داستان چه می تواند باشد ؟ آیا دوریس لوتارد رفته بعد از هر ازدواج ، سری به این کلینیک ها زده و به خودش رسیده است تا آقا داماد را از وقایع قبلی بی خبر بگذارد؟ و اگر این دفعه سوم باشد که بابا دست مریزاد....

داستان این است که تا سال 2007 ؛ سوئیسی ها 2 تا مادام پرزیدنت داشتند . و با انتخاب سومین زن به این مقام ، حالا سه تا دارند.پس نه دوریس لوتارد اهل دور زدن داماد جماعت بوده و نه چیز دیگری . و درحقیقت یک خبر مربوط به حوزه بین الملل و اروپای غربی و خبری مربوط به انتخابات پوشش داده شده .

باز هم از بچه های باحال خبر تشکر می کنیم و منتظر حال های اساسی تر باقی می مانیم و هیچ کجا هم نمی رویم.


http://www.khabaronline.ir/news-28144.aspx

ازدواج موقت خوب است اما برای دختر همسایه!


با اثربخشی طرح تفکیک جنسیتی و فراگیر شدن ازدواج موقت، دیگر کسی به باغ انگوری نمی رود.

در گیرودار بحث نه چندان قدیمی تفکیک جنسیتی ، بازهم بحث جذاب ازدواج موقت و پیداکردن راهکارهای باحالی برای جاانداختن این مقوله از سر گرفته شده ؛ باز هم قرار است دوستان به تنها تن خویش صورت مسئله را پاک کنند و همه چیز به خوبی و خوشی به پایان برسد. مردم راضی ، دولت و نیروی انتظامی راضی؛ و ناراضی هم احتمالا به قول مرحوم جعفر شهری دیگرکسی نیازی ندارد خدای ناکرده شبها به باغ انگوری مراجعه کند. چرا که به زعم آقایان با فراگیر شدن و یا جا افتادن ازدواج موقت ، عرصه ای برای خلاف کردن باقی نمی ماند .

ازدواج موقت یا همان صیغه کردن ، راهکارهایی را پیش پایمان می گذارد که این بار با سو استفاده از شرع مقدس و پیدا کردن یک کلاه شرعی خیلی شیک ، دختران و پسر ان را هل بدهیم به ناکجاآباد. و سهم ماندگاری دختر جماعت در این ناکجا آباد البته که به اندازه یک عمر است .

دختران و حتی زنان نمی دانند که در ازدواج های کوتاه مدت ؛ شرعا حقی ندارند تا از آن حق پس از سرآمدن ایام صیغه ، به عنوان یک امتیاز اجتماعی استفاده کنند.نظریه های فقهی در این رابطه عمدتا یکی است . عمده ی علما می گویند و قتی دونفر ازدواج موقت انجام می دهند ، طرف مونث هیچ حقی بجز همان توافق اولیه را ندارد. یعنی حتی اگر دختر حامله هم بشود ، طرف مذکر بدون هیچ منعی می تواند دختر ماجرا را به امان خدا رها کند بدون اینکه صبر نماید تا مدت صیغه زایل شود . طرفه اینکه این دختر نه حق خرجی دارد نه نفقه و نه هیچ چیز دیگری و نه ارثی به بچه اش می رسد . سرنوشت اواینگونه تعریف می شود که باید برود با یک شکم بالا آمده به یک گوشه ای، و ماستش را بخورد.

و کیست که نداند اینگونه سرنوشتها، همه رقمه برای مردم و دولت هزینه های جبران ناپذیر رو می کند. و چه بدست می آوریم ؟ هیچ چیز بجز همان زندگی های تباه شده و اعلام آمارهایی نادرست و غیرعلمی که بیایید و برفراز کنید که آمار فحشا و فساد آمده پایین و این همه در زمان دولت ما و این فرمانده ی پلیس و این مجری طرح و غیره و ذلک بدست آمده و...

اگر ازدواج موقت منفور است بدلیل همین بی اعتباری است که به دختر و پسر می دهد. حالا چون در شریعت ما این روند حلال است ؛ قرار نیست مشکل گشای ریز ترین بحران های اجتماعی ما هم باشد . ازدواج موقت حلالی منفور است . نزدیک شدن به آن هم همینگونه . طلاق نیز همینگونه است . بدترین حلال شریعت است . منقول است که با وقوع هر طلاقی عرش الهی به لرزه می افتد . یعنی حتی به واسطه ی حلال بودنش اینقدر کریه هست که با نفرت از آن یاد شود . ضمن اینکه آخرین راه حل نیز می باشد. رواج صیغه و ازدواج موقت هم آخرین راه حل ما برای کمتر شدن فساد و فحشا است؟!

وقتی برای ازدواج , هنوز که هنوز است خانواده ها نظر خود را صائب تر از نظر دختر و پسر می دانند . آن وقت برای صیغه شدن یا صیغه کردن آیا آنها کوتاه می آیند؟ اگر این قضیه رسمیت یابد فردای آن خیل سرهای دختران و پسرانی است که بریده روی سینه شان جلوه گری خواهد کرد عین رسم و رسوم گذشته در این رابطه.

از ازدواج موقت اما برای ساماندهی رفاقت های خیابانی هم یاد می کنند . غافل از اینکه یک طرف ماجرا و در واقع اصلی ترین طرف ماجرا در این رابطه اصلا شرایط استفاده از این راهکار را ندارد. به لحاظ شرعی این امر ممکن نیست.

فاحشه ی خیابانی صیغه ندارد. چراکه عده نگه نمی دارد. همه این را می دانند. لازم نیست حتما یک دوری زده باشیم تا بفهمیم. معلوم است وقتی به عنوان امرار معاش و بیزینس به این امر نگاه می کنند ؛ صیغه برایشان معنا ندارد چراکه کار که تعطیل برنمی دارد ؛ حالا بیائیم از آنها بخواهیم به قوانین شرع و عرف احترام بگذارنند و پس از هر تماس فیزیکی، در بزنگاه سوار شدن به ماشین دوم و یا رفتن به محل قرار بعدی ؛ دست نگه دارند و اول بروند چهار ماه و ده روز را پشت سر بگذارند آنگاه مجددا وارد خیابانهای محدوده ی کسب و کار خود شوند. محال است این کار ، نشده نمی شود و نخواهد شد. طرف مذکر هم می داند این را و همین دانستن یعنی اینکه حداقل اینجا کلاه شرعی وجود ندارد. پس این ازدواج موقت می تواند یا برای دختر ها قبل از ازدواج حقیقی شان صورت بگیرد یا برای بانوانی که هنوز تایم زناشویی دارند و بیوه هستند . دومی ها که مورد بحث ما نیستند . می ماند همین طفل معصومان دبیرستانی و دانشگاهی .

برخی مروجین خستگی ناپذیر عرصه ازدواج موقت ، اعتقاد دارند همین شیوه منجر به ازدواج های بلند مدت میشود . یکی نیست به آنها بگوید بازهم مرگ خوبست ،اما برای همسایه ! یکی آمار و ارقام طلاق در این چند ساله را به آنها نشان بدهد. ازدواجی که با برنامه شکل گرفته به طلاق منتهی می گردد وای به حال ازدواج از نوع هردمبیل اش...

پسرها قرار نیست با هر دختری که آشنا می شوند ، مردانگی فیزیکال هم ارائه کنند . دختر ها نیز عمدتا در هر رابطه ای قرار نیست تماس مکانیکال داشته باشند. اگر اینگونه بود که همه دانشگاه رفته ها حتی اگر این قضیه و طرح تفکیک جنسیتی هم اعمال شده بودتا قبل از رسیدن به ترم دوم دور از جون همه باید یکی دو قل بدنیا می آوردند.

بعد هم ؛ گر تو بهتر می زنی بستان بزن .برای مروجین خستگی ناپذیر این عرصه ، مرگ خوبست اما برای همسایه . ازدواج موقت هم خوبست اما برای غیر .


http://www.khabaronline.ir/news.aspx?id=27874

چشم در چشم بز جماعت


این بزی که در تصویر می بینید ممکن است هر آن از ترس لین کسیدی (جورج کلونی) سکته بزند و برود آن دنیا .

1- اول از هرچیز یک یا دو تریلر توپ از فیلم را اینجا ببینید شاید به صرافت افتادید و این یادداشت را تا پایان خواندید. ضمن اینکه مردهایی که به بزها خیره می شوند یک کمدی سهل و ممتنع است و به دیدنش می ارزد.


2- از نام فیلم به گمراهی نیفتید. این فیلم هیچ شباهتی به آثار کمیک جنگی که اخیرا ساخته شده اند، ندارد. فیلم تندر آسیایی را به یاد بیاورید. اگرچه از دیدن فیلم کلی حال می کنیم و کاراکترهایش برایمان جذاب جلوه گری می کنند ، بویژه تام کروز با آن گریم منحصر بفردش ، اما تندر آسیایی نهایتا یک فیلم خوش ساخت برای پر کردن اوقات فراغت شما بود . در حالیکه مردهایی که به بزها خیره می شوند حرف حساب دارد آنهم در قالب هجو . ضمن اینکه به لودگی هم نمی افتد.


3- اگر فکر می کنید آقا یا خانم بزه در این فیلم فقط به عنوان یک استعاره و یا سواستفاده از نامشان استخدام شده اند، باید بگویم سخت در اشتباهید. اگر تریلر های بالا را حوصله نکردید ببینید ؛ بد نیست سرفرصت این کار را بکنید فقط مواظب باشید از دیدن یک بز سرحال و کمی تا قسمتی گردن کلفت در حالیکه دارد بروبر به جورج کلونی و سایر رفقا زل می زند ، جا نخورید. دیگر اینکه آنها باهم در برنامه ی تلویزیونی درون سازمانی شرکت می کنند و از اینکه احتمال دارد همین بز ؛ وسط برنامه یکراست برود آن دنیا چیزی نمی گویم. از بزغاله ی نازنین ماجرا هم همینطور. از پسرخاله اش نیز ایضا. اگرچه این بز آخری ، یک چیز کار درستی است و برای سربه نیست کردنش یک گردان جورج کلونی لازم می شود ...


4- فیلم کلاسیک و ماندگار سیدنی پولاک تازه درگذشته مان؛ آنها به اسبها شلیک می کنند مگر نه ؟ را بیاد بیاورید. وقتی قرار شد این فیلم در سال 1969ساخته شود ؛ علیرغم نام طولانی و عجیب و غریب اش ، هیچ کس از نام فیلم تعجب نکرد و چرا؟ چون 35 سال بود که مردم با این عنوان آشنا شده بودند. هوراس مک کوی در سال 1935 نوول اش را با این عنوان به بازار نشر فرستاد و همواره کتابش با استقبال نسل های مختلف روبرو می شد. اما وقتی قرار شد مردهایی که به بزها خیره می شوند ساخته شود ، خیلی ها از این عنوان فیلم ؛ نزدیک بود از تعجب شاخ در بیاورند . اگرچه جان رانسون خالق رمان مردهایی که به بزها خیره می شوند ، 5 سال پیش از این ، کتابش را چاپ کرده بود . و خودش هم یک چهره موفق رسانه ای به شمار می آمد.


5- مردهایی که بزها خیره می شوند یک کمدی جنگی مستقل جمع وجور و 25 میلیون دلاری است. و با تکیه بر هجو تصویری و کلامی ؛ کلیت ارتش آمریکا و عملیات های نظامی و مهمتر از همه خلق و خوی افسران آنها را به چالش می کشد. در یک کلام این فیلم هجو میلیتاریسم آمریکایی است و بس! این روند فقط به روزگار اخیر اشاره ندارد یعنی در فیلم ما فقط با جنگ های اخیر مثل همین حمله به عراق روبرو نیستیم ، داستان از جنگ با ویتنام آغاز می شود و به جنگ با عراق ختم می گردد.


6- نوع روایت فیلم نیز کارآمد است. در واقع اینجا خود جان رانسون به واسطه پیشینه ی رسانه اش آمده و فیلم را از نگاه یک ژورنالیست و گزارشگر تعریف می کند. گزارشگری به نام باب ویلیتون ( بابازی ایوان مک گریگور) با افسری به ظاهر مخ تعطیل به نام لین کسیدی ( با بازی جورج کلونی ) آشنا می شود و رفاقتی دیرینه بین آنها شکل می گیرد . در این بین لین آنچه که در این سالهای خدمتش در عملیات های گوناگون انجام داده برای باب تعریف می کند و او هم بنا بر علاقه و پیشه اش به نگارش این خاطرات همت می گمارد. اما 2 دهه پس از این آشنایی است که لین دوباره سری به این خاطرات می زند و درمی یابد آنچه انجام داده و یا گفته فراتر از دیوانگی های تمام عیار نام می گیرد ، بویژه آنجایی که اشاره دارد در بسیاری از عملیات ها ی نظامی به گونه ای غیر عادی افسران ، سربازان را مسخ می ساختند تا بهتر بتوانند بجنگند . آن قضیه بز و بزغاله و خیره شدن به چشمان معصوم آنها نیز از همین رخداد های بیمارگونه نشات گرفته ، جایی که با خیره شدن به چشم های یک بز در فرصت مقتضی می شود آنها را با یک تله پاتی کله پا کرد...


7- فیلم چندین کاراکتر محوری دارد اما همگی آنقدر عالی کار می کنند که گویی سهمی برای کارگردان اثر گرانت هاسلو باقی نمی گذارند . منظورم این است که این فیلم قطعا اثری بازیگر محور است . بویژه کلونی که در نقش افسری مخ تعطیل گاهی چنان پوزخند های زهر آگین می زند گویی او و امثال او فرماندهانشان را سر کار می گذاشتند نه آن ژنرال های از خود راضی با آن طرح های مسخره شان . طرح هایی شبیه همین آموزش کشتن بز از طریق تمرکز بر روی چشم های حیوان بی نوا!


8- فیلم از 20 روز پیش در 2400 سالن در آمریکای شمالی به اکران سراسری در آمده و تا پایان هفته دوم چیزی حدود 27 میلیون دلار فروخته . که برای یک اثر مستقل قابل قبول است . منتقدین سینمایی نیز آنهایی که سرشان به تنشان می ارزد ؛ فیلم را پسندیدند و معدل امتیازات آنها به مردهایی که به بز ها خیره می شوند ، سه و نیم ستاره ارزیابی شده .


9- بعید نیست با توجه به خریداری و پخش دیگر آثار ضد جنگ آمریکایی از سیما مثل در دره الاه و آثاری از این دست ، این فیلم نیز پس از خریداری از تلویزیون خودمان هم ، پخش شود . امید واریم این اتفاق بیفتد .


10- و در آخر اینکه کوین اسپیسی نازنینمان هم در این فیلم نقش کاراکتر لری هوپر را بازی می کند. اگر دلتان برای کارهایش تنگ شده سری به آنونس های بالا بزنید . راه دوری نمی رود.


http://www.khabaronline.ir/news.aspx?id=27643


خنده مهناز و رقص کبری


مهناز ترین چهره ی سینما ،مطبوعات،عرصه سیاست وخیابان به خلق الله با خنده ای مهناز گونه ادای احترام می نماید


مرحوم جعفر شهری زندگی سنتی و فرهنگی شهروندان تهرانی 10 تا 15 سال پس از کشف حجاب را اینگونه بررسی می کند که در خانواده های بالا شهری آن موقع اگر دختری نوجوان در مدرسه اش ، در جمع فامیل یا در مجالس عروسی دارای روحیه ی اجتماعی بود و اهل گفتگو و به قول معروف دختری سرزنده جلوه گری می کرد ، همگان مثلا این مهناز خانم را دختری بسیار اجتماعی ، دارای فرهنگ عالی و روابط عمومی مطلوب ونمونه ای از نجابت اصیل عنوان و معرفی می کردند . یعنی بی حجابی غیر معقول مهناز و بی پروایی غیر منطقی اش حتی با سایز2 مینی ژوپ و آرایش غلیظ و غیره و ذلک از او دختری با فرهنگ می ساخت . حتی اگر این دختر توجوان معدل مدرسه اش 11 و نمره انظباطش 2 شده بود و ...

اما اگر باغبان و یا سرایدار همین خانواده مهناز خانم درپائین همین شهر و در همان زمان ؛ دختر نوجوانی همسن سال مهناز داشت و برخاسته از طبقه ی متوسط یا فقیر ؛ اگر همین سرزندگی را در جمع محرم و زنانه انجام میداد مثلا در مجلس عروسی برادرش یا خواهرش و فقط جلوی چشم محارمی مثل عمه و خاله و مادر و خواهر کمی تا قسمتی حرکات موزون انجام می داد به واسطه همین رقص نصفه و نیمه آنهم در مجلس محارم اش، همگان مثلا این کبری خانم نوجوان را دختری سبکسر معرفی می کردند. حتی اگر معدل مدرسه اش و نمره انظباطش 20 شده بود.و بر خلاف مهناز آفتاب و مهتاب نیز او را ندیده بودند.

و اولین افراد دست برقضا خانواده ی خود مهناز و کسان نزدیک به گرید آنها بودند که چنین عنوانی به کبری و کبری ها می دادند.در آن زمان به زعم آنها خندیدن یک دختر ؛ آنهم یک سوگلی از میان خیل انبوه سوگلیان ، فقط برازنده ی مهناز و مهناز هااست با این تعریف که این خنده و کرشمه از نوع اجتماعی و فرهنگی است اما رقص کبری آنهم در بین محارم و در پستوی خانه چیزی برابر فاحشه گی است.

حالا در دوره زمانه خودمان آقایان آمده اند شب شهادت حضرت مسلم از پهلوان ترین اسطوره های مذهبی و تاریخی مان جشن و سرور اخراجی باشی راه انداخته اند و ککشان هم نمی گزد. در همان شب پرده برداری شان را عبادت می خوانند و ساخت اخراجی های 3 را تقرب به درگاه احدیت نام می نهند. و فی المجلس بلیط بهشت را به نام خود و کسان خود می زنند. اما اگر در چنین شبی اهالی و بدنه سینما در مجلسی خشک و خالی چیزی مانند جلسه درک فیلم و پرسش و پاسخ داشته باشند ، همین ها فریاد بمباران و تهاجم فرهنگی سر می دهند و شعار وااسلاما ...

آن سو تر فیلمسازان و تهیه کنندگانی به سان کبری قرار دارند که یا فیلم شان توقیف شده و یا هویت فرهنگی شان ! با این تفاوت که هیچ کس هم به آنها نمی گوید چرا اثرشان رفته بالای درخت. حداقل به کبری می گفتند رقص تو کفر است و خنده مهناز ثواب . اینجا حتی برای این جماعت و اعضای بدنه ی سینما و این اهالی اینقدرارزش قائل نیستند که بگویند رقص فرهنگی شان چرا مقبول نیست. اگرچه این رقص ، به سان خلق یک قیلم باشد . به هر حال کارهای آنها را به حساب نمی آوردند . به هیچ می انگارند . اما برای خود به هر ضرب و زوری و بهانه ای هم که شده مراسم تجلیل برگزار می کنند. از بس که شیفته ی خنده همان سوگلی هایشان هستند و به فکر ادخال السرور مومنان می باشند.

آوینی جان ؛ مرتضی نازنین به خداوندی خدا که جایت خالی است. صندلی تو را کف رفته اند.


http://www.khabaronline.ir/news.aspx?id=27560

استیو مک‌کوئین؛ بچه جنوب شهر خودمان


این عکس مربوط به سال 1351 است. او به جرم رانندگی با سرعت بالا دستگیر شده بود.

این چند روزه همه رقم خبر و اثر به سر و رویمان ریخته بود که دروازه بانی یادمان برود . استیو مک کوئین 22 روز پیش مرد. سالمرگ او 7 نوامبر است . یعنی 22 روز که از بیست و نهمین سالگرد درگذشتش گذشته ادای احترام می کنیم و چرا :

1- برای بچه تهرونی ها ؛ آنهایی که بین 40 تا 45 سال دارند. استیو مک کوئین نماد سرزنده گی و سینماست . وقتی بچه بودیم اوسرحال ترین و فعال ترین بازیگر هالیوود بود و عمده کارهایش را در سینماهای همین تهران خودمان می توانستیم ببینیم . برای ما او باحالترین بود . با آن قیافه ی جنوب شهری اش . دوست فسقلی من در کلاس سوم دبستان آن زمان اعتقاد داشت که استیو جایی در جنوب شهر خودمان زندگی می کند. با گذشت 32 سال او هنوز هم همین اعتقاد را دارد.

2- وقتی او مرد ما به نوجوانی رسیده بودیم و از مرگش هم هیچ خبری نداشتیم . اولین کتابی که من دزدیدم ؛ به خاطر او بود. من این کتاب را از یک آقایی که دوست پدرم بود کف رفتم . بیژن خرسند اول بار در سال 1361 کتاب دائره المعارف سینمایی اش را بیرون داده بود. تصور آن زمان ما اینگونه بود که اصلا مگر می شود دائره المعارف سینمایی دربیاید و اسم ورسم او در آن نباشد؟ باری اگرچه کتاب عالی نبود اما خب طبع امیر کبیر بود؛ و برای من ؛ این عالی ترین کتابی بود که تا به حال دزدیده ام و یا حتی خریده ام . چراکه از استیو مک کوئین 2 صفحه پر داشت با بیوگرافی ترو تمیز و مهمتر اینکه تا سال 80 از فیلم هایش اسم برده بود .و این مهم ما را منتظر می گذاشت تا دنبال فیلم های جدیدش بگردیم. انتظاری که سه سال به طول انجامید.

سه سال بعد دوباره امیرکبیر این کتاب را با ویراستاری چاپ کرد و منهم سر براه شده بودم و مثل بچه آدم رفتم کتاب را خریدم و مثل قحطی زده ها روی پله های کتابفروشی مروارید نشستم و شروع کردم به ورق زدن تا رسیدم به صفحه استیو نازنین. و دیدم نوشته مرگ 1980. اینکه چطور با چشمان اشک بار سوار اتوبوس های دانشگاه شدم و رسیدم خونه بماند. سریع رفتم سراغ چاپ قبلی و دیدم که بعله . ما سرکار بودیم . استیو مک کوئین واقعا مرده . وقایع سال 80 به طور نصفه و نیمه گرد آوری شده بود. و خبر مرگ او هم از قلم افتاده ...


3- سالها گذشت و عشق او در دلمان باقی ماند . پانزده سال پس از مرگش اما برایم ثابت شد که چقدر او بزرگ بوده است . پس از آنکه کتاب همسرش باربارا میتنی را پیدا کردم. کتابی با عنوان : مسیر آخر ( با عنوان اصلی :steve mcqueen:the last mile )که در باره زندگی حرفه ای و خانوادگی استیو مک کوئین بود .نه از این کتابهای خاطرات باسمه ای . پر بود از رفرنس و مهمتر اینکه اصلا گزینشی نوشته نشده و فقط عکسهای جذاب را گرد آوری نکرده بود . در این کتاب واقعیت های باحال نوشته شده بود نه چیزها ی حوصله بر.

39 موزه و مرکز فرهنگی به نام او تاسیس شده که فقط 17 تایش در ایالت زادگاه اش ایندیانا فعال است .برای مردم ایالت ایندیانای آمریکا استیو مک کوئین نماد همیشگی ایالت است. او جزو مفاخر فرهنگی آمریکایی ها هم به شمار میرود. اگرچه بچه شیطانی هم بوده و در دارالتادیب چند سالی را گذرانیده بود. و اگرچه عاشق موتور سیکلت های سنگین و ماشین فورد موستانگ هم بود اما فقط در آمدش را صرف خودش نمی کرد. از یک میلیون دلاری که او در سال 1968 و برای فیلم بولت گرفته بود ، 75 هزار دلار نصیب بنگاه خیریه بچه های سرطانی ایندیانایی شد. در واقع از این سال است که دستمزد او در هالیوود بالای میلیون دلار میرود به اضافه درصدی که از فروش می گرفت. این درصد فروش درتمام سالهای بعدی و برای تمام 8 فیلمش - غیر فیلم آخرش_ فقط برای این مهم در قرار دادش ذکر می شد تا سر ضرب در اختیار فعالیت های عام المنفعه قرار بگیرد. از سه میلیون دلاری که برای آخرین حضورش روی پرده نقره ای بدست آورد اما عمده اش خرج سرطانش شد.

4--نمیدانم داستان مرگ او را می دانید یا جایی خوانده اید یا نه اما تا اول اکتبر سال 1980 هیچ کس بجز باربارا مینتی همسرش از بیماری مهلک او خبر نداشت. پسرش چاد مک کوئین گفته باربارا میتنی پدرمان را برداشت و برد مکزیک . بعدهم گفتند از سرطان خون و سرطان ریه دارد می میرد. وقتی من به محل اقامتش رسیدم با مردی روبرو شدم که هیج نشانی از بیماری در او نبود اگرچه رنجی بی پایان در چشمهایش می درخشید. او می خواست همان تصوری که یک عمر مردم دنیا از او داشتند باقی بماند. یادم می آید همان موقع ها که من بیست ساله بودم و چند روزی دیگر به عمر پدرم نمانده بود ، یک هنرپیشه زن درجه دوم تلویزیونی سرما خورده بود و رسانه ها کل وقتشان را به او اختصاص داده بودند. در حالیکه استیو مک کوئین به کوترز مکزیک فرار کرده بود تا از دست این روزنامه های آشعالی فرار کند. این روزنامه ها می خواستند هرچه فجیع تر تصویری از دوران مریضی او بدست بیاورند و تیراژ شان بالا تر برود. یادم می آید نیویورکر مگزین ( با مجله ی وزین و معتبر نیویورکر اشتباه نشود) بابت یک عکس استیو مک کوئین در حالت مریضی اش 45 هزار دلار پرداخت می کرد. عکسی که آنها داشتنش را به گور بردند...

5- سر زدن به آرشیو مطبوعات سالهای 13555 و 1356 خودمان نیز نشان می دهد شخصیت واقعی استیو مک کوئین هرگز برای آنها جالب نبوده . تاسیس بنگاه خیریه ایندیانا ، سال 1968 است . باشگاه ورزشی خیریه او در همین سال تاسیس شد اما عمده ی مطالب در باره استیو مک کوئین نه تنها در باره فیلم هایش نیست ؛ که در باره حواشی زندگی اوست . مطبوعات ایرانی با سرک کشیدن در مجله های خارجی عشق می کردند حتی بعد از طلاق دوم او ، چیزی در باره الی مک گرا پیدا کنند و وصلش کنند به استیو مک کوئین. هیچ کدام ننوشتند یا نمی دانستند او فارغ التحصیل اکتورز استودیو هم بوده ؛ آنهم با بورسی که از نیروی دریایی گرفته بود. تعداد ترجمه ها و نقدهایی که برای کارهای دهه ی هفتادی مک کوئین در مطبوعات ما چاپ شده - البته با توجه به بضاعت آن زمان_ یک طرف و تعداد مقالات و خبرهای بلک باستر و بلک میل یک طرف دیگر. خبرهای مورد دوم ده برابر بیشتر است.

6-مردم آمریکا استیو مک کوئین و پل نیومن نازنین را طی دهه های 50 و 60 و تا اواسط دهه ی 70 نماد خانواده می دانستند و چرا ؟ چون این دو نفر جزو مشهورترین و محترمترین نام های دنیای سینما بودند که ازدواج موفق داشتند. اما همین مردم آمریکا در دوره ای هرگز نتوانستند استیو مک کوئین را به سبب ازدواج با الی مک گرا ببخشند. او پس از هفده سال زندگی با نیل آدامز و با داشتن دو فرزند بزرگ او را طلاق داد و با الی مک گرایی ازدواج کرد که تنها توانست دو سال تحملش کند. اولین دلیل رد کردن مک گرای از خود راضی هم این بود که مک گرا همواره مخالف کارهای خیریه او بود و حتی می خواست در سال 1975بنگاه خیریه ایندیانا را به دولت بسپارد. 2 سال پیش از مرگ بود که مک کوئین با باربارا میتنی ازدواج کرد . مطبوعات ما اما فقط همان 2 سال با الی مک گرا را از او می دیدند و یا به رسمیت می شناختند.

7- سال دیگر سی امین سالمرگ اوست . برای همین آمریکایی ها قرار است به قول معروف خودکشان کنند. مراسم ایالتی و مراسم فدرال خواهند داشت و مهمتر اینکه فهرست برنامه های سال آتی در همین بیست و نهمین سالگردش اعلام شد. یکسال وقت ؟ از پنج جوانی که او در حین خدمت سربازی اش درنیروی مارین ( تفنگداران دریایی) از مرگ حتمی ؛ نجات شان داده بود و حالا به زعم فداکاری او 70 ساله شده اند تا تهیه کنندگانی که با او کار کرده اند و هم چنین اعضای بنگاه خیریه او و فان کلاب های بین المللی و ... از او به عنوان جوانمرد یاد خواهند کرد.

8-ما برای هنرمندان چه می کنیم؟ منظورم قبر مجانی و برگزاری مجلس ختم در مسجد بلال نیست . دوستی می گفت بعد از انتخابات بیمه ی درمانی بعضی از این هنرمندان رفته بالای درخت ، اگر این طور باشد سئوال منهم بدجوری بی ربط است. عزت الله انتظامی متولد 1303 و علی نصیریان و جمشید مشایخی هر دو متولد 1313 هستند ؛ محمد علی کشاورز نازنین را از قلم انداختم . او متولد 1309 است. عمده صنوف حتی ورزش کاران ما به یمن وصل شدن به جریانات سیاسی وارد مقوله های فرهنگی هم می شوند .و باز هم در بورس دیده شدن باقی می مانند.

آقای کشتی گیر سابق ،موسسه فرهنگی راه می اندازد و از چهره ها استفاده می برد. خود را جلو می اندازد و در هر مراسمی در خط مقدم رویارویی با عکاسان وفیلمبرداران قرار می گیرد . فردایش در همین مجلس ختم این عناصر هنری و فرهنگی حاضر می شود و داد سخن می دهد. این ها در مرگ و زندگی هنرمندها زندگی نمی کنند ، ارتزاق می کنند.


http://www.khabaronline.ir/news.aspx?id=27375

ضد مسیح هم‌چنان قربانی می‌گیرد


اگر سکانس افتتاحیه فیلم با مرگ دلخراش و تکان دهنده ی فرزند این زوج که هیچ نامی هم در داستان ندارند آغاز می گردد ، سکانس پایانی با حوادثی ده ها برابر تکان دهنده و غم افزا به آخر می رسد ...

ملودرام ترسناک ضد مسیح داستان زوجی است که غرق در پریشانی و اندوهند . و وامانده و درمانده به سبب از دست دادن فرزندشان به کلبه ای در بیشه ای متروک پناه می برند با این هدف و امید و آرزو که بلکه این تنهایی خود خواسته شان کمی و اندکی بتواند آنها را به آرامش خیال برساند. روندی که نه تنها اتفاق نمی افتد بلکه مصایب فراوان و غیر قابل جبرانی را نیز پیش رویشان قرار می دهد . اگر سکانس افتتاحیه فیلم با مرگ دلخراش و تکان دهنده ی فرزند این زوج که هیچ نامی هم در داستان ندارند آغاز می گردد ، سکانس پایانی با حوادثی ده ها برابر تکان دهنده و غم افزا به آخر می رسد ...

اکران آخرین فیلم لارس فون تریه ی دانمارکی در حالی از دیروز پنجم آذرماه در استرالیا آغاز شد ، که عمده تماشاگران با ترک سالن از او و فیلمش استقبال کردند. اتفاقی که هرگز تازه قلمداد نمی شود چراکه بازی از شش ماه پیش در کن فرانسه آغاز شد و تا حالا ادامه دارد.

تماشاگران حاضر در کن 62 ، منتظر نماندند تا ضد مسیح به پایان برسد ، فیلم به دقایق 55 رسیده بود که صدای فریاد و هو کردن های خلق الله در سالن پیچید و دقایقی بعد فقط این صندلی های خالی بودند که کثافت کاری های ویلم دافو و شارلوت گینزبورگ را درفیلم نظاره می کردند. خود فون تریه بشدت از این اتفاق و عکس العمل تماشاگران شوکه شده بود چرا که او هر جا رفته بود در صدر نشسته بود و حالا اینگونه خوار و حقیر گشته بود آنهم در جایی که سبب شده بود تا او به دنیای سینما معرفی شود. همه این اتفاقات و بی محلی های تماشاگران و اظهار نظر منتقدان در باره فیلم که اعتقاد داشتند ضد مسیح صلاحیت ندارد که بین 20 فیلم انتخاب شده بخش مسابقه باشد ؛ باعث شد که فون تریه به مرز جنون برسد و زنجیر پاره کند. آنهم در جلسه پرسش و پاسخ بعد از نمایش فیلم . جایی که فون تریه به زمین و زمان بد گفت و رسما تماشاگران حاضر را احمق نامید و خودش رانیز بهترین کارگردان جهان در حال حاضر معرفی کرد. دلیل عمده ی بروز این رفتارهای غیرقابل قبول احتمالا به خاطراین است که فون تریه توقع داشت مانند 9 سال پیش ؛ در کن امسال نیز نخل طلا به او برسد . چرا که او سال 2000 با فیلم رقصنده در تاریکی به نخل طلا رسیده بود و طی سالهای اخیر نیز تقریبا در کن حضور همیشگی داشت. و تقریبا جزو سوگلی ها و کشف های کن به شمار می آمد.

در همان کن 62 آلن دلون رئیس اسبق فستیوال کن هشدار داده بود که اگر فون تریه دست از خودخواهی و لوس بازی هایش برندارد و عذر خواهی نکند مردم عاشق سینما در همین پیاده رو های پاریس ادبش خواهند کرد و بیاد دارید که این پیش بینی فقط 6 ساعت طول کشید تا به حقیقت برسد و در عصر18 مه آقای دانمارکی در راهپیمایی اعتراض آمیزی که تماشاگران ترتیب داده بودندکتک مفصلی خورد و زود تر هم فرانسه را ترک کرد.

همه ی این ها باعث شد فون تریه هرگز نتواند ضد مسیح را مثل یک فیلم معمولی در سینماهای کشورهای مختلف و حتی در آمریکا به اکران بگذارد.بنابراین اتفاقی که دیروز در سیدنی استرالیا روی داد اصلا غیر مترقبه نبود.

شاید برایتان جالب باشد اگر بگویم که ضد مسیح پس از رونمایی اش در 18 می در فستیوال فیلم کن تا کنون چهار بار در آمریکا به صورت محدود و یا با شرکت در جشنواره های درجه دو توانسته خودش را به پرده نقره ا ی نزدیک کند. اولین بار در جشنواره آستین در 25 سپتامبر ، سپس در فستیوال فیلم نیویورک در دوم اکتبر، بعد از آن مجبور شد تا وقت هست ودر 21 اکتبر بصورت دی وی دی فیلمش را توزیع کند و سرانجام هم برای بار چهارم در 23 اکتبر به صورتی بسیار محدود در 21 سالن فیلمش در نیویورک و کالیفرنیا به روی پرده رفت و چیزی حدود یک میلیون دلار فروخت .

این تعقیب و گریز ها به دلیل این نبود که فیلم فون تریه به لحاظ هنری هیچ چیزی در چنته نداشته باشد ، اگر اینگونه بود که راجر ایبرت نازنینمان به فیلمش 3ستاره نمی داد ( اگرچه معدل امتیاز منتقدان آمریکایی ، منظورم آنهایی است که سرشان به تن شان بیارزد چیزی در حدود نیم ستاره برآورد شده ، یعنی از نگاه آنها ضدمسیح فیلمی مرخص است) بلکه بدلیل رفتارهای زننده و تکرار مداوم این حرکات مزخرف و توهین های مستمرش به منتقدان و به ویژه به تماشاگران بود که خالق داگ ویل از خرداد تا کنون از خود بروز داده است.

به نظر می رسد هنوز آتش فون تریه داغ داغ است .حرف ها و اظهار نظر های او ذره ای تعدیل نشده و او همه جا منتقدین و تماشاگران را به نفهمی متهم می کند. از این روست که مدیران شبکه های تلویزیونی استرالیایی نیز راضی به پخش گفتگو های انجام شده با فون تریه نیستند. چراکه در شب افتتاحیه این فیلم در سیدنی بازهم فون تریه یقه خبرنگاران را گرفت و فهم آنها و تماشاگران را در حد فیلی دانست که پاپ کورن بدست به تماشای فیلمش آمده اند.

در واقع هنوز که هنوز است " ضد مسیح " دارد قربانی می گیرد. و قربانی ها کسانی نیستند جز تماشاگران و منتقدین بخت برگشته !

http://www.khabaronline.ir/news.aspx?id=26906

دختر سریال شمس العماره و خواستگارهایش


بینندگان این مجموعه نسبت به تهیه کنندگان شمس العماره شدیدا معترض بودند و اعتقاد داشتند که این افراد با تغییر داستان در قسمتهای پایانی ، ملت را سر کار گذاشته اند و به نوعی به شعور عمومی توهین کردند.

عاقلانه و منصفانه است افرادی با بضاعتی والا و صلاحیت وافر برای نوشتن در باره تولیدات سینمای ایران و سریالهای تلویزیونی شبکه های خودمان قلم به دست بگیرند. من چنین بضاعتی و صلاحیتی ندارم. اما پیگیری و روند پخش قسمت های پایانی یک تولید تلویزیونی به نام سریال شمس العماره از این جهت برایم قابل توجه شد که دیدم در سایت های مختلف ؛ بینندگان این مجموعه نسبت به تهیه کنندگان شمس العماره شدیدا معترض بودند و اعتقاد داشتند که این افراد با تغییر داستان در قسمتهای پایانی ، ملت را سر کار گذاشته اند و به نوعی به شعور عمومی توهین کردند،آنهم در جایی که از مدتها قبل تهیه کننده های این سریال به رسم متداول مسابقه ای برگزار کرده و انتهای داستان را به حدس و گمان بیینندگان واگذار نموده بودند و در تمام قسمت های سریال در تیتراژ پایانی این مهم و شرایط مسابقه گوشزد می شد. همان داستان معروف با این مضمون که این دختر به کدامیک از پسرهای قصه میرسد و باقی قضایا. بااین ویژگی که سازندگان سریال در دقیقه 90 یک کاراکتر را با روندی خلق الساعه به داستان اضافه کردند تا بیاید و دست دختر ماجرا را بگیرد و ببرد. و مهلت پاسخگویی تا زمانی بوده که اصلا هم چنین کاراکتری به داستان اضافه نشده بوده. سوسپانس وطنی از این بهتر نمی شود؟!

از سویی در همین بین داشتم روی فصل هفتم و هشتم سریال بیست چهار کار می کردم.دیدم بد نیست یک مقایسه ای به لحاظ اطلاع رسانی و لحاظ نمودن شان و تکریم بیننده داشته باشیم. قسمت هفتم این سریال در ار دیبهشت امسال تمام شد و قسمت هشتم قرار است از هفته آخر دیماه به روی آنتن برود. لازم نیست شما برای گرفتن اطلاعات در باره فصل هشتم سریال 24 حتما به سایت اختصاصی اش وارد شوید. عبارت 24 tv series 8 را در گوگل نازنین جستجو کنید ده ها صفحه برای شما باز می شود با این اطلاعات : زمان دقیق پخش اپیزود اول قسمت هشتم ساعت 20 روز شنبه 17 ژانویه سال 2010 ، خواهد بود . واز تمام 24 قسمت ماجرا ، شات لیستی از کاراکتر های هر قسمت و یک پلات دو یا سه خطی از داستان هر اپیزود را می توانید ببینید . تمام نقش ها و اسامی برای شما توضیح داده می شود ، ضمن اینکه در هر صفجه ای که روبروی شما قرار گرفته باشد حتما ده تا بیست رفرنس هم می توانید گیر بیاورید. این در حالی است که شما یک جستجوی عمومی انجام داده اید. اگر حالش را داشته باشید و به صفحه اختصاصی سریال 24 وارد شوید بیش از هر چیز ؛ تایتل سمت چپ صفحه برایتان جلوه گری خواهد کرد . جائیکه بر روی یک کانتر شماره ی معکوس تا زمان پخش اولین قسمت از فصل هشتم با داده های روز ، ساعت ، دقیقه و ثانیه در حال گردش است . و همین الان این اعداد را نشان می دهد : 52:00:49:31 . یعنی پنجاه و دوروز و 49 دقیقه و 31 ثانیه دیگر تا روی آنتن رفتن اولین اپیزود از قسمت هشتم سریال بیست و چهار باقی مانده است.

بی بی سی هم وقتی می خواست پلنت ارث planet Earth را به روی آنتن ببرد چنین اطلاع رسانی حرفه ای داشت. مجموعه ای که صرفا مستند به شمار می آید . برای دیگر سریال ها از قبیل prison break فرار از زندان ؛ lost گمشده ؛ و بسیاری دیگر از تولیدات نیز همینگونه است. 24 را بیشتر موشکافی کردم چراکه بینندگانش از بقیه سریال ها بیشتر می بودندا

اگر سریال 24 را دوست دارید یا ندارید و یا فیلمنامه برخی از اپیزودهای این سریال را منصفانه ندانیم و یا اگر کمپانی و شبکه تلویزیونی تهیه کننده ی این سریال را شبکه ای بودار بدانید و چیزهای دیگر ؛ لازم است یادآوری شود که قصد این یادداشت و موضوعش بحث تکریم بیننده های تلویزیونی است و نه چیز دیگری. تکریم تماشاگران برنامه هاو مجموعه های تلویزیونی کاری است حرفه ای و اخلاقی که در تمام شبکه های تلویزیونی دنیا انجام می شود. و اطلاع رسانی درست و صحیح و به موقع جزئی جدا ناشدنی از این احترام و تکریم است. کاری که حداقل در سیما 4 خودمان نیز با توجه به بضاعت داشته ؛ به هر حال کج دارو مریز انجام می شود.ضمن احترام به گردانندگان سایت های اطلاع رسانی شبکه های مختلف سیما ؛ به نظر می رسد اگرچه سایت های شبکه های تلویزیونی ما همگی به روز هستند اما چیز بدرد بخوری در آنها یافت نمی شود . وقتش هست که دوستان دست بکار شوند. این کار نه احتیاج به رمل و اسطرلاب دارد و نه به نیروی انسانی فراوان و یا بودجه از ما بهتران. یک مسئول روابط عمومی می خواهد که کار را بشناسد و یقه تهیه کننده را بگیرد و اطلاعات را بریزد توی صفحه مربوطه و و السلام.

سر ضرب هم یک نمونه باحال که بچه های سیما 4 انجام داده اند رو می کنیم تا از اقدامات انجام یافته هم گفته باشیم . دیدنی ترین و شاید بهترین تولیدات تی وی های ما تله تئاتر هایی است که با خون دل تولید و پخش می شود . اگر سری به سایت سیما 4 بزنید برای تله تئاتر ها بخش جداگانه داردو از هر تله تئاتری داستان چند خطی و اطلاعات مربوط به عوامل را می توانید ببینید. در حالیکه هنوز بسیاری از این برنامه ها تولید هم نشده اند. سینما 4 نیز اطلاع رسانی بدی ندارد. اگر یک نمونه داریم پس می شود برای سایر قسمتها هم انتظار داشته باشیم که مانند سیما چهاری ها کمی احساس اطلاع رسانی به خود تزریق کنند . راه دوری نمی رود.


http://www.khabaronline.ir/news.aspx?id=26892