۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

خبرچین نامرد نیست ؟!




خبرچین آخرین کار " استیون سودربرگ " متفاوت ترین فیلم او به لجاظ ساختاری است . فیلم او نشان می دهد که یک خبرچین که خیر سرش آدم حسابی هم بوده باشد ؛ آخر کار پست تر و بیچاره تر و بی آبرو تر از آن است که بخواهیم با او سنگ هایمان را وا بکنیم . البته اگر خبرچین را یک فاحشه مغزی بدانیم . در مذمت خبرچینی و شخص خبرچین همین بس که خبرچین را در عمده فرهنگها در کنار تن فروش و یا پایین تر از آن جای داده اند. البته خبرچینی و تن فروشی قدیمی ترین مشاغل نوع بشر به شمار می آیند . و احتیاجی به خجالت کشیدن هم ندارد . داستان بک گراندی 7 هزار ساله و یا دستکم 5 هزار ساله دارد آنهم بدون خط و خطوط جغرافیایی ! از این رو برخی از باستان شناسان و مردم شناسان و قوم شناسان پیدایش این 2 شغل را بسیار دور از تر پیدایش خط می دانند . و اگر پیدایش خط سر آغازی بر تاریخ بشر باشد پس باید گفت حداقل شخص خبر چین ( حالا تن فروش رو بی خیال ) قبل از این تاریخ هم به کسب و کار مشغول بوده و این شغل نیز وجود می داشته . تمدن های پر شکوه متعلق به هزاران سال پیش نیز صاحبان این مشاغل را ننگ قومشان می دانستند ، چنانچه " آزتک " ها ، خبر چین را معادل یک فاحشه ی رسمی عقوبت می کردند .

در تاریخ هنر و ادبیات نیز عمده ی جوامع بشری این نگاه مذموم به خبر چین و کاری که انجام می دهد و آنچه که به سبب این انجام بر سر خلق الله می رود را ، همواره مورد توجه قرار داده و اهل هنر و فرهنگ بسته به نوع هنرشان این مهم را ثبت و ضبط می کردند .

سینما نیز دهه هاست که به این موضوع پرداخته ، اما این بدی و مزمت در آثار سینمایی و در هزاره سوم رنگ و لعابی دیگر گونه پیدا کرده ؛ هم چنان که " سودربرگ " نیز بدرستی این تغییر را و البته به صورت واقعی در فیلم تازه اش نشان می دهد .آخرین فیلم " استیون سودربرگ " فیلمساز 47 ساله جورجیایی نیز به همین شغل و صاحب این حرفه می پردازد فیلمی با عنوان the informant که از اواخر تابستان به اکران درآمد . اثری مستقل با هزینه ی 20 میلیون دلاری که "مت دیمون "را در نقش یک خبر چین نشان می دهد . اما او جزو معدود خبر چین هایی است که به احتمال زیاد تکلیفمان با او مشخص نیست . حتی شاید از او خوشتان هم بیاید. و یا اینکه نسبت به سرانجامش احساس ترحم کنید .

"خبرچین " اما نه ارتباطی به کارهای عامه پسند سودربرگ دارد مثل سه گانه ی " یاران اوشن " و نه ربطی به فیلم های مستقل و غیرمتعارف اش مانند " ترافیک ". بیش از هر چیزی " خبرچین " می تواند یک تجربه جدید باشد برای او در مقام کارگردان که بالاخره فیلمی ساخت که بینابین است . یعنی اگر این فیلم آیتم های سینمای عامه پسند را دارد ، از آن سو نماها و داستانک هایی هم رو می کند که امضای خود سودربرگ به عنوان فیلمسازی مولف را تداعی می کند .

مارک ویتاکر (با بازی مت دیمون) کارشناس سرمایه گذاری شهروندی است خوش خلق و مهربان و سر به زیر که در بین خانواده ، اهل محل و همکارانش مشهور به راستگویی و صحت عمل است . او که10 سال است به استخدام شرکت ADM در آمده و در طی این سالها ، با تلاش صادقانه کارآمدی اش را برای همگان ثابت کرده بود . بدون اینکه خودش بخواهد و یا برایش مهم باشد از سوی مقامات شرکت ، به عنوان یکی از مدیران ارشد شرکت اقتصادی ADM منصوب می شود . مارک علیرغم پیشرفت های کاری و ترقی اداری هنوز همان شهروند بااخلاق و منضبط و مرد خانواده شناخته می شود ؛ آدمی که در عمرش دروغ نگفته و حتی یک برگ جریمه رانندگی نیز دریافت نکرده. و اگرچه گاهی مثل مردهای دست و پا چلفتی عمل می کند اما فدایی دوستان و همکارانش است .

در گیرو دار زندگی روزمره ؛ و هنگامی که ADM دیگر برای خودش یک غولی در بیزنس شده . به یکباره اتفاقی غریب برای مارک رخ می دهد . رویدادی که می تواند زندگی مارک را از این رو به آن رو کند و آرامش و آبروی این مرد شریف را از او بگیرد.قضیه از این قرار است که FBI پس از مدتها پیگیری و چوب زدن زاغ سیاه شرکت ADM در می یابد ، سرمایه گذار های اصلی شرکت معاملات غیرقانونی بسیاری انجام داده اند و اصلا عمده ثروت این شرکت از این طریق و یا به واسطه پول شویی بدست آمده .

FBI برای اثبات این اتهامات وبرای به بدست آوردن اسناد و اطلاعات تصمیم می گیرد به درون ADM نفوذ کند . اما چه کسی صلاحیت دارد این ماموریت را به انجام برساند ؟ پس از مدتی بررسی بالاخره آن شخص انتخاب می شود و او کسی نیست جز همین مارک سربه زیر خودمان ...

" خبرچین" فیلم خوبی است . و اگر صادقانه و بدون رودربایستی با خودتان آن را ببینید و یا خودتان را آدم خوبه ی تمام دوران ندانید ، با کاراکتر "مارک ویتاکر" و استحاله روحی او و تغییر هویت اش همذات پنداری خواهید کرد. این تغییر آدمی روندی جهانشمول است و می تواند برای هرکسی با هر دینی ، فرهنگی و ملیتی رخ دهد .

مارک وقتی پیشنهاد FBI را می پذیرد همان مارک همیشگی است . آدمی ساده ، منظم و سخت کوش که به قول همکارانش ، علیرغم همه سادگی و گاهی دست و پا چلفتی بودنش، دلش بیشتر برای مردم و همکارانش می تپد تا برای خودش . چنانچه او همان رفتار صمیمی را با همکاران و همسایه هایش دارد که 10 سال پیش داشت . نه آن موقع که فقط یک کارشناس ساده بود به کسی ظلم کرد و نه حالا که مدیر ارشد یک شرکت چند میلیارد دلاری است . اصلا بدین سبب بود که پیشنهاد FBI را پذیرفت .

مدتی بعد اما مارک تبدیل به آدمی دیگر شده بود.یک مرد همه چیز خواه و سلطه طلب که حتی توقع داشت سگ توی خیابان هم برایش پا جفت کند. خبرچینی از او انسانی ساخت که تصور می کرد همه چیز در کنترل اوست و او باید در تمام امور همکارانش حتی ساده ترین و پیش پا افتاده ترین آنها دخالت کند . کم کم نگاه همکاران و دوروبری های مارک به او عوض می شود و او می ماند و خودش . حتی کار به جایی می رسد که مارک خودش را یک جیمز باند تمام عیار می داند و حتی می خواهد کارهای ضد جاسوسی کلان انجام دهد . کار به جایی می رسد که FBI هم وقتی به اسناد و مدارکش در اثر تشریک مساعی همین مارک بیچاره ، می رسد . با یک تیپا او را می فرستد رد کارش. مارک می ماند با توهماتش و یک عالمه تنهایی ؛ رسوایی و بی آبرویی ...

سودربرگ در خبرچین بیش از دیگر کارهایش ذهن تماشاگر را در گیر قصه می کند . چرا که تماشاگر باید مدام در باره اتقاقات و حوادثی که روی می دهد قضاوت کند. گاهی خود کاراکتر هم با این قضیه دست به گریبان است . درست آنجایی که مارک هی از خودش می پرسد آیا جاسوسی برای FBI کار درستی است ؟ و آیا نتیجه این کار به نفع مردم و همکاران اش است ؟ ما هم نمی توانیم از همان ابتدا یقه مارک را بگیریم . هم به خاطر سوابق ممتازش و هم اینکه او با این نیت وارد این کار شده که جلوی ظلم و فساد را بگیرد.

اما سودربرگ هم حواس اش جمع است . اصلا برای همین است که کارهایش را دوست داریم. او فضا ی سردرگم را به گونه ای روایت می کند تا تماشاگر را به ورطه بی اعتمادی به کل قصه نیندازد و تماشاگر بی خیال فیلم نشود .او از این تضادها به استاندارد ترین شیوه استفاده می کند . این تضادها به سبب ذات عناصر داستان بی بروبرگرد منجر به خلق موقعیت های کمیک می شوند و همین روند فضا را تلطیف می کنند و تماشاگر از گیجی خلاصی می یابد. یادمان نرود که مارک ذاتا آدم محجوب و بعضی وقفها بی دست و پایی است که اگرچه مدیر ارشد شرکت است و جاسوس FBI وخبرچین آنها ؛ اما تا بیاید و خبرچین راستکی شود کلی ماجرای خنده دار تحویل تماشاگر می دهد . حتی در چند سکانسی که مارک دارد آموزش جاسوسی می بیند همین بی دست و پایی اش برای تلطیف فضا کمک می کند . ضمن اینکه این کاراکتر باور پذیر تر است .

خبر چین یکی از موفق ترین فیلمهایی است که توانسته تغییر هویت آدمی را به زبان تلخ طنز به تصویر بکشد . مارک را در ابتدای فیلم به یاد بیاورید : صمیمی و دوست داشتنی و حتی به خاطر بی دست و پایی اش قابل ترحم. اما در اواسط فیلم او دیگر یک دروغ گوی قهار و خبر چین جا افتاده شده ودر پایان فیلم ، مانده و رانده از همه جا .

او مهمترین تصورش از خبر چین بودن ، اجرای کار یا ماموریتی اداری بود . تازه آنهم با نیت خیر . و اینکه زودی هم تمام میشود و بر می گردد سر کارش و خانه زندگی اش ؛ اما این غلط ترین تصمیم و تصور زندگی اش بود . او دیگر معصوم نبود . چرا که مغزش فاحشه شده بود .و عجب فاصله ای است میان خوب بودن و خوب ماندن .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر