۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه



ژورنالیسم محلی ، پایه گذار چالش های بین دزد و قدیس

یک مرد ؛ یک قطار ؛ یک بانک



دو فیلم «قتل جسی جیمز به‌دست رابرت فورد بزدل» ساخته «اندرو دومینیک» فیلمساز نیوزلندی و «دشمنان مردم»‌ ساخته همین «مایکل مان»‌خودمان که ایرانی‌جماعت دوستش دارند، دقیقاً زندگی اسطوره‌های آمریکایی که توسط ژورنالیست‌ها و ژورنالیسم‌ محلی مطرح شدند را بیان می‌کنند.
سبک و سیاق وسترن اندرو دومینیک جوان آنقدر عالی از کار درآمد که بسیاری فیلمش را در سال 2006 رونمایی دوباره از وسترن کلاسیک دانستند. «دشمنان مردم» نیز اگرچه یک «تریلر جنایی» است اما قاعده بازی و قواعد ژانر را طبق معمول رعایت نمی‌کند و نتیجه‌اش می‌شود فیلمی راستگو که هم الیت جامعه داستانش را دوست دارند و هم قشر عام سینمارو.
نوشتار ذیل تحلیل محتوایی است به همان کارکرد ژورنالیسم محلی بین سال‌های 1880 تا 1934 در بعضی از ایالت‌ها و شهرهای ینگه‌دنیا، به ویژه در «میسوری» و «ایندیانا» و «ماساچوست» که قهرمان و اسطوره‌ساز پیشتاز نام گرفتند. فرض من بر این است که خواننده هر دو فیلم «قتل جسی جیمز به‌دست رابرت فورد بزدل» و «دشمنان مردم» را دیده است و یا درباره‌شان خوانده وحتی دیالوگ‌ هم کرده است. از این منظر این نوشتار یک‌ضرب می‌رود سر وقت کارکرد «ژورنالیسم محلی» - یک شهر یک روزنامه - در زمان و ایامی که اسطوره‌سازی از این دست نهادینه! گردید. روندی که حداقل 130 سال قدمت دارد
!

آنچه به آمار مربوط است، مبین این مهم است که تا ژولای 2008، تعداد هفته‌نامه‌ها و روزنامه‌های ایالات متحده آمریکا به ترتیب 6253 و 1422 عنوان بوده است. نشریات و یا روزنامه‌هایی که قدمت برخی از آنها به حدود سال‌های 1840 می‌رسد. اما بین سال‌های 1918 تا 1922 است که به معنا و مفهوم واقعی کلمه «روزنامه» و علاقه‌مندی مردم به آن و احساس نیاز به آن رنگ و شکل ویژه خود را بروز داده است. چنانچه در آن زمان در عهده ایالت‌های ینگه‌دنیا به مطبوعات محلی قادر به این رجوع و جریان شود و مردم نیز این مهم را به فراست درک کرده‌ بودند و جالب اینکه اگر چه خبرها و تحلیل‌های این روزنامه‌های محلی عمدتاً‌ ذهن مردم عوام را به سمت و سویی نشان می‌رفت که یا مدیران روزنامه می‌خواستند و یا مدیران حکومت ایالتی، اما قشر متوسط و بیشتر از آن الیت جامعه به سرند کردن این مطالب می‌پرداختند و مچ دروغگو را می‌گرفتند. در این مقایسه زمانی خوب است یادآوری کنم که زمان مورد بحث هنوز 30 سال و 38 سال با پیدایش تلویزیون و تلویزیون رنگی - به عنوان مهمترین و بهترین اختراع بشر و محبوب‌ترین آن برای آمریکایی‌ها - فاصله موجود است.
قدمت مطبوعات به ظهور و پایان جنگ جهانی اول و شناسایی آمریکایی‌جماعت به جهانیان و عکس آن و همچنین قوت و محبوبیت هنر هفتم که هنوز در عنفوان جوانی بود، همگی جزو المنت‌های تثبیت مطبوعات در ایام فوق‌الذکر هستند. چنانچه بین سال‌های 1914 تا 1930 شما فیلمی نمی‌بینید - حتی کارهای چاپلین فقید - که در آن روزنامه به عنوان جزئی از صحنه مورد استفاده قرار نگرفته باشد. یا تراموا و قطاری را در فیلم‌های دوحلقه‌ای نمی‌بینید مگر اینکه مسافرانش روزنامه‌ها را باز کرده و مشغول خواندن باشند.
این‌ها همگی فراگیر بودن روزنامه و قوت و اثرش را در میانه دهه 20 و روند تثبیت آن را جلوه‌گری می‌نماید. هرچند این فراگیری بسته به نوع جغرافیا، حجیت ایالت و فرهنگ و منش آنان بالا و پایین داشت. چنانچه «شیکاگو تریبون» Chicago Tribone در زمان مورد بحث ما 70 ساله بوده (تأسیس این روزنامه: 1847) و بوستون گلاب Boston globe 50 ساله (تاریخ تأسیس: 1872) و روزنامه‌هایی مانند کریستین ساینس مانیتور که در این ایام جشن تولد 20 سالگی‌شان را می‌گرفتند (تأسیس: 1908)؛ بچه‌ای بیش به حساب نمی‌آمدند در مقابل این غول‌های مطبوعاتی دهه‌های 20 و 30 آمریکا!
یک نکته دیگر اما جا افتادن جایزه «پولیتزر» است. جایزه‌ای که در سال 1917 توسط دانشگاه کلمبیا امور اجرایی‌اش نظارت می‌گردید، در ابتدای دهه 30 آنچنان عزت و عظمت پیدا کرد که مردم کوچه و بازار می‌دانستند که فلان روزنامه‌نگار که در همان روزنامه می‌نویسد، این جایزه را برده است و در واقع پولیتزر سبب اعتماد مردم به روزنامه‌ها هم شد.
با اینگونه فراگیر شدن روزنامه، بحث رفتارشناختی و جامعه‌شناختی نیز از سوی اساتید جامعه‌شناس مطرح شد و مدیران روزنامه‌ها از این زمان (حدود اوایل دهه 30) به نظر سنجی و استفاده از نظرات اساتید این رشته روی آوردند و دیگر هر زارع و یا پولدار گردن‌کلفت پست‌فطرتی نمی‌توانست روزنامه‌ای علم کند و هرچه بخواهد بنوسید. چرا که بقیه مانند مور و ملخ رویش می‌ریختند و طرف را رسوا می‌کردند. روندی که گاهی با سیاسی‌کاری و ناکار کردن مطبوعات مردمی هم توأم می‌شد.
این‌گونه بود که دلبستگی به روزنامه‌ محلی، شهری و یا ایالتی نزد مردم نهادینه شد و موج تحلیل‌های جامعه‌شناسی و جامعه‌شناختی نیز از سوی کارشناسان به کار گرفته می‌شد تا ذائقه مردم شناسایی شود. هرچند این شناسایی ذائقه عمدتاً 50-50 در نهایت از کار درمی‌آمد. با این احوال از ابتدای سال 1930 همین نشریات محلی و روزنامه‌ها حرف اصلی را در ایجاد یک موج اجتماعی یا سیاسی یا فرهنگی و حتی مذهبی به عهده داشتند و یا اگر در پیدایش این موج نقشی نداشتند، در میانه کار به میدان می‌آمدند و تلاش داشتند موج ایجاد شده را کارگردانی و هدایت کنند که باز هم یا با مقبولیت جامعه همراه می‌شد و یا اینکه جامعه این تفکر ژورنالیستی خاص در فلان مسئله اجتماعی را مثلاً برنمی‌تافت و کم‌کم شعله‌های جریان ایجاد شده و یا قامت موج ایجاد شده فرومی‌نشست. در مواردی نیز واقعاً این هدایت‌های ژورنالیستی به کژی و ناراستی و پس‌فطرتی می‌آراست و البته مدتی بعد این مهم رو می‌شد که دیگر زمان گذشته بود و آنچه می‌ماند خسران برای طرفی بود که ناجوانمردانه مورد هجمه قرار گرفته بود.
کارگاه اسطوره‌سازی با جسی جیمزاز ابتدای دهه 30 بحث اسطوره‌سازی توسط ژورنالیست‌ها به اوج خود رسیده بود و پیش از آن نیز این کار توسط ژورنالیست‌های ایالت‌های شمالی و به ویژه در ایالت میسوری دهه‌‌ها قبل انجام گرفته بود. مهمترین اسطوره‌ آمریکایی‌جماعت که قهرمان ملی هم باشد نه فقط قهرمان یک ایالت و یا فقط یک شهر از یک ایالت؛ جسی جیمز (1882 - 1847) است. یک دهقان‌زاده اهل کلی‌کانتی میسوری که به نوعی و احتمالاً اولین رابین‌هوود عصر جدید لقب گرفته است.
جسی جیمز بعد از جنگ‌های داخلی آمریکا کم‌کم شروع کرد به کارهای خلاف و سرقت و امور تبهکاری و بزهکاری! او که بین سال های 1861 تا 1865 کمی تا قسمتی در جریان جنگ‌های داخلی جنگیده بود، پس از پایان جنگ، به کمک برادرش و برادرزاده‌ها و نزدیکانش رفت سروقت قطارها و عمده‌ترین کارش سر به سر گذاشتن با قطارهای مسافربری «یونیون پاسیفیک» بود. مشهور بود که روزنامه‌های آن زمان و عمدتاً بعد از سال 1876 تیترهای مهم‌شان مربوط به دارودسته جسی جیمز و تیترهای اولشان مربوط به خود او بوده است. شیکاگو تریبیون، بوستون گلاب و روزنامه میسوری نه تنها کل جریانات سرقت و تقسیم اموال بین خلق‌الله را که توسط جسی جیمز انجام شده بود،‌ تحت پوشش قرار می‌‌دادند که بسیاری از داستان‌های سرقت حتی ساختگی هم بودند. اما عمده شهرت ژورنالیستی جسی جیمز جدای از مرگش و نحوه کشته‌شدنش! برمی‌گردد به اینکه او همواره یک‌سوم اموال دزدی را برای خود و گروهش برمی‌داشت و بقیه را به مردم می‌داد! ضمن اینکه او پدر شرکت «یونیون پاسیفیک» را درآورده بود.
شرکتی که سال‌های سال بود مجری راه‌آهن سرتاسری ایالات متحده آمریکا شده بود و اصلاً هم نه تنها نزد سیاستمداران بلکه نزد عامه مردم هم منفور بود و بدنه جامعه آمریکایی اعتقاد داشت که مدیران «یونیون پاسیفیک» مزارع و راه‌ها و مراتع مردم را به زور گرفته‌اند و همچنین برای هر کیلومتر زیرساخت و ریل‌گذاری 10 دوجین سرخپوست بی‌نوا را فرستاده‌‌اند آن دنیا‍!
از این رو بود که چون جسی جیمز از «یونیون پاسیفیک» می‌دزدید و چون این شرکت به‌راستی بدنام و منفور بود و چون جسی جیمز مال دزدی و اموال غارت‌شده را با مردم تقسیم می‌کرد و همه این‌ها تحت جریان ژورنالیسم سال‌های 1876 تا 1881 قرار داشت و به سمع و نظر مردمان می‌رسید، باعث می‌گردید جسی جیمز یک قهرمان جلوه کند. آنچه ژورنالیسم محلی هدایت کرد تبدیل یک دزد به یک قدیس بود. برای مردم و جامعه‌ ژورنالیستی آن دوران جسی جیمز فقط یک روی سکه‌اش قابل احترام است و همین یک روی سکه در تاریخ مانده است. چنانچه تا الان که دقیقاً 129 سال از زمان مرگ جسی جیمز می‌گذرد، این کشور فراز ونشیب‌های زیادی طی کرده، هنوز که هنوز است، او یک قهرمان ملی است. وقتی جسی جیمز کشته شد، آن هم توسط یکی از مریدان و شیفتگانش (پست‌فطرت بزدلی به نام رابرت‌فورد) به شهادت روزنامه‌های آن دوران و عکس‌های موجود و همچنین هزاران مقاله و صدها کتابی که درباره او به چاپ رسید، مردم ایالت‌های شمالی و شرقی در ماتم به‌سر بردند و محلی که جنازه جسی جیمز نگهداری می‌شد،‌تبدیل گردید به تالاری که در هر دقیقه 250 نفر با پرداخت ورودیه‌ یک دلاری وارد و خارج می‌شدند.
این در حالی بود که بین سال‌های 1780 تا 1885 که موج سرقت قطارها شروع شده بود و به پایان رسید، ده دوجین سارق قطار شناسایی، دستگیر و یا کشته شدند اما هیچ‌کدام از آنها نه یادی به جا گذاشتند و نه اینکه حتی مردم آن زمان برایشان سرنوشت اینگونه سارقان مهم بود. فقط یک نفر به‌دلیل جاذبه شخصی و خانوادگی‌اش و خلق و خوی عیاری و جوانمردی و صدالبته با کمک غیرمستقیم ژورنالیسم محلی در سال‌های 1876 تا 1881 توانست قهرمان ملی آمریکا شود. لقبی که اگرچه صددرصد رسمی نیست اما صددرصد هم قابل چشم‌پوشی نیست. چرا که ردای قدیسی و شنل اسطوره شیء بر دوش جسی جیمز آنچنان خوش‌قواره از کار درآمده بود که فقط ساختن یا ایجاد کردن دروغی یا راستکی یک قهرمان ملی از این نوع یا ضدقهرمان می‌توانست در کنار او جای بگیرد. روندی که 50 سال بعد در ینگه دنیا رخ نمود.
کارگاه ژورنالیسم: جان دیلینجربحران سرقت از قطارها و داستان اسطوره آن دوران پس از 50 سال رسید به یک بحران فراگیر اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در تمام آن کشور که به‌نام دوران رکود اقتصادی شناخته می‌شود. اگرچه این بحران اقتصادی یک‌شبه نیامد و یک روز نرفت اما عمدتاً بین سال‌های 1928 تا 1935 (هفت سال) را سال‌های این بحران و سال‌های 1930 تا 1933 را سال‌های شدت آن می‌گویند.
این ایام نیز زمینه‌ساز اسطوره‌سازی گردید. این بار نیز المنت‌های «قدیسی» و «شنل قهرمانی» توسط روزنامه‌ها برای چند نفر دوخته شد و در مواقعی که این «مقبولیت عامه» جلوه‌گری می‌کرد؛ ژورنالیسم محلی سعی می‌داشت شنل جدیدی و المنت‌های قدیسی دیگری رو کند. هرچه بود ابتدای دهه 30 بود و جهت زیادتر؛ روزنامه‌های بیشتر و حوادث عجیب و غریب بزرگتری در آمریکا رخ می‌نمود. این بار نه از «سارقان قطار» خبری بود و نه از شرکت «یونیون پاسیفیک». در این دوره «سارقان بانک» جلوه‌گری و طنازی می‌کردند و مدیران FBI مظلوم‌نمایی! هرچه بود اما قهرمان‌سازی با موفقیت ادامه پیدا کرد و کارگاه ژورنالیسم به مردمان یک منطقه هم شرف و اعتبار تاریخی (از نوع آمریکایی و با توجه به نوع فرهنگ و بافت جامعه‌شناسان) اعطا کرد و هم اینکه آینده‌ای نیامده را مهیای حفظ این اسطوره‌های دوران رکورد اقتصادی می‌نمود. اما نکته اینجاست که سال‌ها گذشته و هزاره سوم از راه رسید و حالا در آستانه 130 سالگی بحران قطار دزدها و 80 سالگی بحران اقتصادی بحران بانک دزدها؛ فقط نام کسانی باقی‌مانده که مقبولیت عامه را از سوی خود مردم دریافت کرده بودند.
اگر از بین تمام قطاردزدها فقط «جسی جیمز» هنوز هم مقبولیت عامه دارد؛ در بین سارقان بانک هم فقط «جان دیلینجر» کمی تا قسمتی به این عنوان مفتخر است. خود «دیلینجر» و دور و بری‌هایش تا سال 1933 برای مردم نه تنها شناخته شده نبودند بلکه چیزی جز یک مشت دزد پست فطرت به حساب نمی‌آمدند اما با نبوغ! ژورنالیسم محلی در «شیکاگو» و «ایندیانا» بود. ناگهان در یک بازه زمانی «جان دیلینجر هم شد قهرمان ملی»؛ چرا که او هم به مانند «جسی جیمز» از دخل دولت می‌دزدید و به خلق‌الله رسیدگی می‌کرد و مردم این مؤسسات و دولت را عامل اصلی به وجود آمدن بحران اقتصادی می‌شناختند و هرکه سبب تضعیف دولت می‌شد برای مردم یک قهرمان می‌بود.
البته و اگرچه اصطلاح «دشمنان مردم» Public Enemies اولین‌بار توسط روزنامه‌ها (با کمک تحلیل‌ها و گزارش‌هایی که پلیس و مأموران اداره تازه تأسیس FBI انجام داده بودند) به سارقان بانک در دوران رکود اقتصادی داده شد اما همین ژورنالیسم محلی بود که نکته به نکته زندگی این سارقان را پوشش می‌داد و هر سرقتی را با آب و تاب فراوان و با فونت‌های درشت در صفحه اول کار می‌کردند. اعتقاد روزنامه‌نگاران این بود که در وضعی که مردم در بدترین شرایط زندگی هستند کسانی که دست به غارت می‌زنند فقط می‌توانند دشمن مردم باشند، اما از سویی ذکر کردم که طبقه فرودست جامعه و شاید نیمی از طبقه الیت جامعه نیز ایمان داشتند که این بحران و فلاکت به دست زمامداران کاخ سفید و مدیران بانک‌ها به سبب ندانم‌کاری و نداشتن حس مسئولیت صورت گرفته؛ از این رو لذت می‌بردند از اینکه کسی یا گروهی بیاید و یک اردنگی جانانه نثار این زمامداران دولتی و مدیران اقتصادی نماید. این‌گونه بود که در بسیاری از شهرهای کوچک و بزرگ ایالت «ماساچوست» و «ایندیانا» و حتی در خود شهر شیکاگو و «ایندیانا پولیس» مردم با «جان دیلینجر» و گروهش رفتار صادقانه داشتند و گاهی کمکشان هم می‌کردند و در مقابل مأموران پلیس و کارآگاهان FBI را سنگ قلاب کرده و آدرس عوضی می‌دادند. اما هرچه بود بین 1933 تا اواخر 1934 در یک بازه زمانی 14 ماهه FBI تمام این گروه‌های سارقان بانک‌ها را زمین‌گیر کرد و تمامی آنها را کشت.
و آنچه باقی ماند یک «جان دیلینجر» بود که اسطوره ایالتی شد و یا به عقیده‌ برخی آمریکایی‌ها اسطوره تمام آمریکا. در حالی که طبق گزارشات FBI حداقل در این 14 ماه، 135 گروه سارقان بانک و در مجموع 750 نفر از آنها شناسایی شده بودند اما از هیچ‌کدام از آنها به جز (دیلینجر، بانی و کلاید و یکی، دو نفر دیگر) حتی گوری هم به جا نمانده!
کارگاه ژورنالیسم: پلیس قهرمان، ملوین پروسی آن بازه زمانی 14 ماهه که ذکر کردم؛ به نوعی تثبیت FBI و شناسایی و شناساندن آن به جامعه آمریکایی آن دوران هم محسوب می‌شود. در واقع پس از اینکه پلیس‌های ایالتی و مجلس‌های محلی و عمدتاً مربوط به وزارت کشور آمریکا طی دهه 20 مدام سوتی می‌دادند؛ سران دولتی و زمامداران کاخ سفید مجاب شدند که یک پلیس مخفی گردن کلفت که به زعم خود در هر کاری بتوانند وارد شود و از ابزارآلات پیشرفته در کشف جرایم هم برخوردار باشد؛ تشکیل دهند.
مقابله با سارقان بانک طی سال‌های 1929 تا 1932؛ اگرچه عمدتاً با پلیس‌های محلی بود اما در 2 سال آخر FBI وارد معرکه شد و طی 14 ماه توانست بحران سرقت از بانک‌ها را فروبنشاند و ضرب شستی نشان دهد. چرا که پیش از این هیچ‌کس اعتباری برای این سازمان جدید قائل نبود و البته مدتی طول کشید که «ژورنالیسم محلی» هم بیاید و پلیس را آگراندیسمان کند و از طریق روزنامه‌‌ها، خلق‌الله پلیس‌های شهری را بشناسند.
از این رو به موازات «جان دیلینجر» و جلوه‌گری‌اش در ژورنالیسم محلی آن دوران، این «ملوین پروسی» کاپیتان اف.بی‌.آی بود که در مطبوعات طنازی می‌کرد. کار بدانجا کشید که این دو در روزنامه‌ها برای هم پیغام و پسغام می‌گذاشتند و برای هم و افراد طرف مقابل خط و نشان می‌کشیدند.
با دستگیری بار دوم جان دیلینجر در اواخر سال 1932 این پلیس بود که بدجوری باد به غبغب انداخت اما با فرار دیلینجر از زندان که طی آن 4 پلیس بخت‌برگشته را هم همین دیلینجر لاکردار ناکار کرده و کشته بود این‌بار، نیروی پلیس و همین ملوین پروسی بودند که بدجوری تشریف بردند توی قیف! اما وقتی دوباره FBI شروع به شناسایی و دستگیری و همچنین کشتن تعدادی از مشهورترین این سارقان کرد باز هم این «ملوین پروسی» بود که سوگلی ژورنالیسم محلی شده بود. «بانی پارکر» و «کلاید بارو» (بانی و کلاید) وقتی در می 1934 کشته شدند، FBI حداقل در ایالت‌های جنوبی تیتر اول بود: این در حالی بود که در همین زمان روزنامه‌های «فلوریدا»، «میشیگان»، «شیکاگو» و حتی «آریزونا» فقط از «جان دیلینجر» می‌نوشتند اما به هر حال از آنجایی که هر داستانی که شروع می‌شود پایانی هم دارد؛ سرانجام «جان‌دیلینجر» در 22 جولای سال 1934 توسط گارد ویژه و مأموران کاپیتان «ملوین پروسی» بیرون از سینمای بیوگراف در محله شرقی شیکاگو شناسایی شد و تا خواست اقدامی کند به یک آبکش تمام عیار تبدیل گردید.
این شکار بزرگ «ملوین پروسی» آنقدر سروصدا کرد که حتی روزنامه‌های ایالت‌های فلوریدا هم «پروسی» را تقدیس کردند. روزنامه‌های شیکاگو هم نصف به نصف به دیلینجر و پروسی پرداختند. هرچه بود دیلینجر مرده بود و پروسی به عنوان یک کاپیتان جوان اف‌.بی‌.آی آینده داشت. اتفاقاً برای مدتی هم این‌‌گونه نشد و شنل قدیسی و ردای قهرمان ملی بر دوش «ملوین پروسی» انداخته شد، آنجایی که در 22 اکتبر 1934 و مدتی بعد در 27 نوامبر همان سال به ترتیب «فلوید» و «نلسون» دو دستیار مهم دیلینجر نیز توسط پروسی آبکش شدند. این‌گونه بود که پروسی به عرش اعلا رسید و تا یکی، 2 سال به ویژه در سالگردهای این دستگیری‌ها و هلاکت سارقان؛ پروسی تیتر یک بود.
ولی هرچه بود این دوران تمام شد و آمریکا چند سال بعد وارد جنگ جهانی دوم شد و قهرمانان یک وجهی دیگری هم زاده شدند و «پروسی» هم از یادها رفت ولی این پایان کار نبود. یک اتفاق بامزه این بود که «هم دشمنان مردم» یعنی سارقان از نظر دولتی‌ها و مأموران اف‌.بی‌.آی و مهمتر از همه از دیدگاه ژورنالیسم محلی؛ آن دوران و هم باز «دشمنان مردم» از نظر جامعه و باز هم از نظر ژورنالیسم محلی آن دوران همگی هم‌سن و سال بودند که به تور هم خوردند. عده‌ای از آنها متولدین 1901 تا 1905 بودند. از این رو «ملوین پروسی» که در 31 سالگی کاپیتان ارشد اف‌بی‌آی و بسیار زود رخت و قبای قهرمان ملی را بر دوش کرده بود حوصله‌اش سر رفت و نتوانست ادامه دهد. یعنی در سال 1960 و در 56 سالگی رفت پشت حیاط منزلش و با یک شات گان پر قدیمی نشانه‌گیری کرد روی کله مبارک و در کسری از ثانیه، مغزش را پراند. او 20 سال بود که دیگر مورد توجه نبود و مقبولیت عامه را از دست داده بود. اما باز هم ژورنالیسم محلی دست‌بردار نبود، چرا که چون فردای این داستان در 29 فوریه 1960 عمده‌ روزنامه‌های ایالت‌های مختلف در آمریکا یک تیتر داشتند: «ملوین پروسی با اسلحه «جان دیلینجر» خود کشی کرد.» یعنی هنوز دلینجر قهرمان است اما پروسی نه! هرچند مطبوعات واشنگتن و ایالت پنسیلوانیا و همچینن نیوریورک شنل قهرمانی را هنوز برازنده «ملوین پروسی» می‌دانستند.
به هر حال اسطوره‌های یک وجهی در جامعه آمریکایی این‌گونه به وجود می‌آیند؛ مقبولیت‌ عامه گاهی از آنها کنده می‌شود و گاهی و برای بعضی هم یادگار می‌ماند। این روندی است که ژورنالیسم محلی در مغرب زمین و در ینگه دنیا حداقل 130 سال است که ادامه می‌دهد...


http://www.khabaronline.ir/news-15207.aspx

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر