۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه


«عشق سال‌‌هاي وبا»


يك ناپرهيزي از گابوي بزرگ!



مهدي تهراني:«عشق سال‌هاي وبا» نه با فيلم شدنش به افتخاري دست پيدا كرد و نه اينكه اگر به مانند «صد سال تنهايي» هرگز اجازه اقتباس سينمايي پيدا نمي‌كرد؛ از ارزشش كم مي‌شد.
اقتباس از آثار ماركز چنان دشوار است كه عده‌اي بر اين باورند كه ساختن مثلاً صد سال تنهايي و حتي «عشق سال‌‌هاي وبا» مي‌تواند حكم مرگ و زندگي براي عوامل توليدي فيلم داشته باشد. چرا كه اين اهالي سينما هستند كه در پي كسب اعتبار از اين الماس‌ها و جواهرهاي دنياي ادبيات، به آب و آتش مي‌زنند.
«گابريل گارسيا ماركز» چندين دهه است مورد نفرين آن دسته از سران كله‌خراب هاليوودي واقع شده كه چرا اين‌قدر خسيس و يا بدگمان است و اجازه برگردانده شدن رمان‌هايش به سينما را نمي‌دهد؛ حالا شايد خودش نيز به گونه‌اي خود را ملامت مي‌كند كه چرا اجازه داد كتاب ارزشمندش به فيلم تبديل شود.
حتماً مي‌دانيد كه خود گابوي بزرگ آن چنان با سينما بيگانه نيست و در 3 فيلم حضور داشته و در چندين مستند همكاري داشته و يكي دو فيلم مستند ديگر كه درباره خودش بوده را نيز كمك معنوي و فكري كرده.
با اين حال او چندين دهه‌ است كه قوياً تبديل شدن آثارش به‌ويژه «صد سال تنهايي» را به سينما برنمي‌تابد.
تا اينكه سر و كله يكي 2 تا تهيه‌كننده اسپانيايي و واسطه هاليوودي پيدا شد و حتماً مي‌دانيد كه خود «مايك نيول» با لابي‌هاي فراوان و پرروبازي‌هايي كه انجام داد به كارگرداني اين پروژه رسيد.
اما نتيجه كار چيزي نيست كه خوشايند علاقه‌مندان گابوي بزرگ باشد. البته اگر تماشاگران كلمبيايي و عوامل فيلم! را قلم بگيريد.
«عشق سال‌‌هاي وبا» 19‌نوامبر گذشته؛ بدون نمايش محدود آزمايشي و يا خصوصي، سرضرب به اكران سراسري راه يافت و با توجه به ساختارش به سرماي ريپورتر با خنكي‌اش افزود.
برآيند نظرات تماشاگران، آنهايي كه در آمريكاي شمالي و جنوبي و محدودتر در اروپا فيلم را ديدند؛ اعطاي 2 ستاره به فيلم بود كه اين هم به يمن پذيرفتن فيلم از سوي جماعت اسپانيايي‌تبار آمريكايي است.
معدل نظرات منتقدان (آنهايي كه سرشان به تنشان مي‌ارزد، نه منتقدان پروژه‌اي) هم اعطاي درجه C به فيلم بود.
راست يا دروغ حتي «وسلي موريس» در «هاليوود زمستان» در فرداي اكران ذكر كرده بود كه علاقه‌مندان 2‌آتشه «ماركز» يا به ديدن فيلم نيامدند و اگر هم آمدند هرگز در هيچ نظرسنجي اينترنتي اعلام رأيي نسبت به فيلم نكردند.
حالا او از كجا اين نكته را گفته؛ اما قابل هضم است كه حتي در ايران خودمان، آنهايي كه جزو علاقه‌مندان ماركز هستند نيز بعد از رسيدن كپي‌هاي فيلم، آن را نپسنديدند، آن طرف آب‌ها كه جاي خود فارغ از هر مليتي سينه‌چاكان گابوي بزرگ كه براي خودشان ده‌ها كلوب دوستداران ماركز را دهه‌ها است راه انداخته‌اند؛ فيلم را تحويل نگرفتند كه هيچ، اگر «نيول» را ببينند، از خجالتش حسابي در خواهند آمد...
محبوب‌ترين رمان «ماركز» پس از «صد سال تنهايي»، رمان «عشق سال‌هاي وبا» است؛ رماني كه در عين تعجب و البته پس از كش و قوس فراوان و اما و اگرهاي زياد براي سينما شدن! رضايت مالك و صاحبش اخذ شد.
كمپاني نيولاين فيلم را ساخت و با درجه R و در 138 دقيقه روي پرده رفت. مايك نيول (او را با 4 عروسي و يك تشييع‌جنازه، داني براسكو و اين اواخر هري پاتر: جام آتش به ياد بياوريد) كارگرداني را عهده‌دار شد و براي نقش‌‌هاي اصلي رمان يعني «فلورنتينو» و «فرمينا» به ترتيب «خاوير باردم» و «جيووان فروگيورنو» بازيگران اسپانيايي و ايتاليايي ايفاي نقش كردند. فيلمي كه پس از 45 روز از اكران؛ چيزي حدود 5/4 ميليون دلار فروخت.
در به‌در به دنبال رئاليسم يا فراري از آن!
براي «عشق سال‌‌هاي وبا» حدود 32 روزنامه و هفته‌نامه مجموعاً 51 يادداشت كار كردند (در آمريكاي‌شمالي) و البته تعداد نقدهاي مفصل شايد به 4 و 5 عدد هم نرسد.
اما همين تعداد يادداشت به اعتبار نام ماركز نگاشته شده و جدا از نوشتن درباره فيلم يك موضوع مهم براي منتقدان؛ رئاليسم در رمان‌‌هاي ماركز بوده و جايگاه آن به‌ويژه در «عشق سال‌‌هاي وبا».
عمدتاً تمام علاقه‌مندان ماركز پس از «صد سال تنهايي»؛ «عشق سال‌‌هاي وبا»ي او را مهم‌ترين كار گابوي بزرگ مي‌دانند.
بسياري بر اين باورند كه عناصر داستان در اين رمان و فرم و محتوايي كه ماركز در رؤيت داستانش داشته و بهره‌گيري‌اش از طنازي و زيرساخت‌هاي قابل تبديل‌اش به عناصر تراژيك در اوج سرخوشي و برعكس آن؛
به نگاه كاملاً رئاليستي صاحب اثر برمي‌گردد كه گويي خواننده درجا تصور مي‌كند اتفاقي كه در حال خواندنش بوده همين چند ثانيه پيش روي داده و عده‌اي ديگر بر اين باورند كه عمدتاً نگاه رئال در كارهاي ماركز آن چنان مستفاد نمي‌شود و اين مضمون‌هايي كه ماركز براي شرح رخدادهاي داستانش بدان‌ها دست مي‌آويزد البته كه سرشار از شگفتي و جادويي است اما ممكن است در كل؛ تمام ماجرا يك عشق و دلدادگي روزمره باشد؛
نه يك عشق اسطوره‌اي، كه براي هر فرهنگي چنان جذاب جلوه‌گري كند كه تمام خوانندگان تقدس والايي براي فلورنتينو و فرمينا كنار بگذارند.
حال هرچه باشد؛ فيلم شديداً از كتاب فاصله دارد.
بحث اقتباس و مشكلات فراسوي اين ژانر به كنار؛ در مورد بهره‌گيري از دنيايي از سرخوشي، دل‌شكستگي، شكست‌هاي تراژيك، ديدارهاي رويايي و عشق‌هاي از دست رفته و... به نظر مي‌رسد «نيول» بدجوري گاف داده است.
حتي اگر حرف آنهايي درست باشد كه تمام اين مضامين را سطحي و فاقد عمق قلمداد مي‌كنند.
هرچه باشد اثر ماركز رماني كلاسيك است و چارچوب‌هاي آن به دليل نظم خاص مي‌توانست به نيول الگويي دهد كه در فرآيند اقتباس آنچه كه تقديري‌تر است انتخاب كند، نه اينكه رمان را به شيوه آتيلايي به مسخ فرستاده و قضايي نمايد.
دلدادگي نافرجام
عشق سال‌‌هاي وبا داستاني است درباره عشقي عميق و بلندمدت كه اگرچه در مراحل ابتدايي شكل گرفتنش؛ اعترافي در كار نيست اما در واپسين دم‌ها؛
گفتارهاي مانده در قلب، به زبان آمده و روح سال‌ها در اسارت مرد را رها مي‌سازد. سرراست قضيه اين است كه فلورنتينو كه به كهنسالي رسيده و در تمام اين سال‌ها اين فرصت را داشته كه زنان و دختران بسياري را ببيند و بشناسد، اما در آخرين روزهاي حيات همچنان به ياد فرمينا است و در حسرت آرزوهاي بر باد رفته.
فرمينايي كه او در نوجواني‌اش ديد و عشقي عميق نسبت به وي در وجودش احساس كرد و حالا 50 سال است كه از ديدار اوليه مي‌گذرد و هرچه بوده فراموشي و فراغ بوده كه اين بين را پر كرده.
هنگامي كه او در نوجواني از پنجره‌اي در منزل پدري «فرمينا» را مي‌بيند اين عشق چون آتش به جانش مي‌افتد اما پدر براي آينده فرزندش نقشه‌ها در سر دارد.
براي همين «فلورنتينو آريزا» عشق را در سينه نگه مي‌دارد و خود به دنبال آينده و سرنوشت مي‌رود...مايك نيول انگليسي 64 ساله بسياري از رخدادهاي موجود در رمان را براي ساخت فيلم حذف كرد. آنچه او به كار نگرفت در خود كتاب و در روند شكل‌گيري حوادث و كل داستان تأثير عميقي داشت.
هرچند او در مصاحبه‌هايش مدام تكرار كرده كه بضاعت ژانر اقتباس را مي‌شناسد اما به هر حال با همفكري‌ها و بضاعت‌ها و ظرافت‌هاي موجود در آن توانسته بهره جويد و نه اينكه حداقل در انتخاب بازيگران و گريم (و ساير موارد مرتبط كه به پيش‌توليد برمي‌گردد) درست عمل كرده.
او فقط در فكر تحميل خودش و پذيرفتن توصيه‌‌ها بوده و بس. و سر آخر آنچه به دست داده يك فيلم سطحي عاشقانه بوده كه البته به يك اندازه خوشايند عوام و خواص نيست.
و در آخر اينكه عوامل فيلم ادعا مي‌كنند كه ماركز فيلم را ديده و اظهار رضايت كرده؛ تعدادي از كلوب‌هاي هواداران و دوستداران ماركز در نقاط مختلف در سايت‌ها و وبلاگ‌هايشان اظهار كرده‌اند؛ گابو از فيلم راضي نيست و اما خود ماركز هيچ مصاحبه اختصاصي يا يادداشتي در اين باره نداشته و ننگاشته.
اگرچه بعيد نيست بعدها او در اين باره حرفي بزند و از اينكه «نيول» ظرافت‌هاي رمانش را ناديده گرفته؛ گله كند.
به‌ويژه وقتي مدام صورت «خاوير باردم» با گريم به شدت مزخرف و نامناسبش در نقش «فلورنتينو آريزا» جلوي چشمانش رژه برود.

http://www.hamshahrionline.ir/News/?id=47080

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر