۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

استیو مک‌کوئین؛ بچه جنوب شهر خودمان


این عکس مربوط به سال 1351 است. او به جرم رانندگی با سرعت بالا دستگیر شده بود.

این چند روزه همه رقم خبر و اثر به سر و رویمان ریخته بود که دروازه بانی یادمان برود . استیو مک کوئین 22 روز پیش مرد. سالمرگ او 7 نوامبر است . یعنی 22 روز که از بیست و نهمین سالگرد درگذشتش گذشته ادای احترام می کنیم و چرا :

1- برای بچه تهرونی ها ؛ آنهایی که بین 40 تا 45 سال دارند. استیو مک کوئین نماد سرزنده گی و سینماست . وقتی بچه بودیم اوسرحال ترین و فعال ترین بازیگر هالیوود بود و عمده کارهایش را در سینماهای همین تهران خودمان می توانستیم ببینیم . برای ما او باحالترین بود . با آن قیافه ی جنوب شهری اش . دوست فسقلی من در کلاس سوم دبستان آن زمان اعتقاد داشت که استیو جایی در جنوب شهر خودمان زندگی می کند. با گذشت 32 سال او هنوز هم همین اعتقاد را دارد.

2- وقتی او مرد ما به نوجوانی رسیده بودیم و از مرگش هم هیچ خبری نداشتیم . اولین کتابی که من دزدیدم ؛ به خاطر او بود. من این کتاب را از یک آقایی که دوست پدرم بود کف رفتم . بیژن خرسند اول بار در سال 1361 کتاب دائره المعارف سینمایی اش را بیرون داده بود. تصور آن زمان ما اینگونه بود که اصلا مگر می شود دائره المعارف سینمایی دربیاید و اسم ورسم او در آن نباشد؟ باری اگرچه کتاب عالی نبود اما خب طبع امیر کبیر بود؛ و برای من ؛ این عالی ترین کتابی بود که تا به حال دزدیده ام و یا حتی خریده ام . چراکه از استیو مک کوئین 2 صفحه پر داشت با بیوگرافی ترو تمیز و مهمتر اینکه تا سال 80 از فیلم هایش اسم برده بود .و این مهم ما را منتظر می گذاشت تا دنبال فیلم های جدیدش بگردیم. انتظاری که سه سال به طول انجامید.

سه سال بعد دوباره امیرکبیر این کتاب را با ویراستاری چاپ کرد و منهم سر براه شده بودم و مثل بچه آدم رفتم کتاب را خریدم و مثل قحطی زده ها روی پله های کتابفروشی مروارید نشستم و شروع کردم به ورق زدن تا رسیدم به صفحه استیو نازنین. و دیدم نوشته مرگ 1980. اینکه چطور با چشمان اشک بار سوار اتوبوس های دانشگاه شدم و رسیدم خونه بماند. سریع رفتم سراغ چاپ قبلی و دیدم که بعله . ما سرکار بودیم . استیو مک کوئین واقعا مرده . وقایع سال 80 به طور نصفه و نیمه گرد آوری شده بود. و خبر مرگ او هم از قلم افتاده ...


3- سالها گذشت و عشق او در دلمان باقی ماند . پانزده سال پس از مرگش اما برایم ثابت شد که چقدر او بزرگ بوده است . پس از آنکه کتاب همسرش باربارا میتنی را پیدا کردم. کتابی با عنوان : مسیر آخر ( با عنوان اصلی :steve mcqueen:the last mile )که در باره زندگی حرفه ای و خانوادگی استیو مک کوئین بود .نه از این کتابهای خاطرات باسمه ای . پر بود از رفرنس و مهمتر اینکه اصلا گزینشی نوشته نشده و فقط عکسهای جذاب را گرد آوری نکرده بود . در این کتاب واقعیت های باحال نوشته شده بود نه چیزها ی حوصله بر.

39 موزه و مرکز فرهنگی به نام او تاسیس شده که فقط 17 تایش در ایالت زادگاه اش ایندیانا فعال است .برای مردم ایالت ایندیانای آمریکا استیو مک کوئین نماد همیشگی ایالت است. او جزو مفاخر فرهنگی آمریکایی ها هم به شمار میرود. اگرچه بچه شیطانی هم بوده و در دارالتادیب چند سالی را گذرانیده بود. و اگرچه عاشق موتور سیکلت های سنگین و ماشین فورد موستانگ هم بود اما فقط در آمدش را صرف خودش نمی کرد. از یک میلیون دلاری که او در سال 1968 و برای فیلم بولت گرفته بود ، 75 هزار دلار نصیب بنگاه خیریه بچه های سرطانی ایندیانایی شد. در واقع از این سال است که دستمزد او در هالیوود بالای میلیون دلار میرود به اضافه درصدی که از فروش می گرفت. این درصد فروش درتمام سالهای بعدی و برای تمام 8 فیلمش - غیر فیلم آخرش_ فقط برای این مهم در قرار دادش ذکر می شد تا سر ضرب در اختیار فعالیت های عام المنفعه قرار بگیرد. از سه میلیون دلاری که برای آخرین حضورش روی پرده نقره ای بدست آورد اما عمده اش خرج سرطانش شد.

4--نمیدانم داستان مرگ او را می دانید یا جایی خوانده اید یا نه اما تا اول اکتبر سال 1980 هیچ کس بجز باربارا مینتی همسرش از بیماری مهلک او خبر نداشت. پسرش چاد مک کوئین گفته باربارا میتنی پدرمان را برداشت و برد مکزیک . بعدهم گفتند از سرطان خون و سرطان ریه دارد می میرد. وقتی من به محل اقامتش رسیدم با مردی روبرو شدم که هیج نشانی از بیماری در او نبود اگرچه رنجی بی پایان در چشمهایش می درخشید. او می خواست همان تصوری که یک عمر مردم دنیا از او داشتند باقی بماند. یادم می آید همان موقع ها که من بیست ساله بودم و چند روزی دیگر به عمر پدرم نمانده بود ، یک هنرپیشه زن درجه دوم تلویزیونی سرما خورده بود و رسانه ها کل وقتشان را به او اختصاص داده بودند. در حالیکه استیو مک کوئین به کوترز مکزیک فرار کرده بود تا از دست این روزنامه های آشعالی فرار کند. این روزنامه ها می خواستند هرچه فجیع تر تصویری از دوران مریضی او بدست بیاورند و تیراژ شان بالا تر برود. یادم می آید نیویورکر مگزین ( با مجله ی وزین و معتبر نیویورکر اشتباه نشود) بابت یک عکس استیو مک کوئین در حالت مریضی اش 45 هزار دلار پرداخت می کرد. عکسی که آنها داشتنش را به گور بردند...

5- سر زدن به آرشیو مطبوعات سالهای 13555 و 1356 خودمان نیز نشان می دهد شخصیت واقعی استیو مک کوئین هرگز برای آنها جالب نبوده . تاسیس بنگاه خیریه ایندیانا ، سال 1968 است . باشگاه ورزشی خیریه او در همین سال تاسیس شد اما عمده ی مطالب در باره استیو مک کوئین نه تنها در باره فیلم هایش نیست ؛ که در باره حواشی زندگی اوست . مطبوعات ایرانی با سرک کشیدن در مجله های خارجی عشق می کردند حتی بعد از طلاق دوم او ، چیزی در باره الی مک گرا پیدا کنند و وصلش کنند به استیو مک کوئین. هیچ کدام ننوشتند یا نمی دانستند او فارغ التحصیل اکتورز استودیو هم بوده ؛ آنهم با بورسی که از نیروی دریایی گرفته بود. تعداد ترجمه ها و نقدهایی که برای کارهای دهه ی هفتادی مک کوئین در مطبوعات ما چاپ شده - البته با توجه به بضاعت آن زمان_ یک طرف و تعداد مقالات و خبرهای بلک باستر و بلک میل یک طرف دیگر. خبرهای مورد دوم ده برابر بیشتر است.

6-مردم آمریکا استیو مک کوئین و پل نیومن نازنین را طی دهه های 50 و 60 و تا اواسط دهه ی 70 نماد خانواده می دانستند و چرا ؟ چون این دو نفر جزو مشهورترین و محترمترین نام های دنیای سینما بودند که ازدواج موفق داشتند. اما همین مردم آمریکا در دوره ای هرگز نتوانستند استیو مک کوئین را به سبب ازدواج با الی مک گرا ببخشند. او پس از هفده سال زندگی با نیل آدامز و با داشتن دو فرزند بزرگ او را طلاق داد و با الی مک گرایی ازدواج کرد که تنها توانست دو سال تحملش کند. اولین دلیل رد کردن مک گرای از خود راضی هم این بود که مک گرا همواره مخالف کارهای خیریه او بود و حتی می خواست در سال 1975بنگاه خیریه ایندیانا را به دولت بسپارد. 2 سال پیش از مرگ بود که مک کوئین با باربارا میتنی ازدواج کرد . مطبوعات ما اما فقط همان 2 سال با الی مک گرا را از او می دیدند و یا به رسمیت می شناختند.

7- سال دیگر سی امین سالمرگ اوست . برای همین آمریکایی ها قرار است به قول معروف خودکشان کنند. مراسم ایالتی و مراسم فدرال خواهند داشت و مهمتر اینکه فهرست برنامه های سال آتی در همین بیست و نهمین سالگردش اعلام شد. یکسال وقت ؟ از پنج جوانی که او در حین خدمت سربازی اش درنیروی مارین ( تفنگداران دریایی) از مرگ حتمی ؛ نجات شان داده بود و حالا به زعم فداکاری او 70 ساله شده اند تا تهیه کنندگانی که با او کار کرده اند و هم چنین اعضای بنگاه خیریه او و فان کلاب های بین المللی و ... از او به عنوان جوانمرد یاد خواهند کرد.

8-ما برای هنرمندان چه می کنیم؟ منظورم قبر مجانی و برگزاری مجلس ختم در مسجد بلال نیست . دوستی می گفت بعد از انتخابات بیمه ی درمانی بعضی از این هنرمندان رفته بالای درخت ، اگر این طور باشد سئوال منهم بدجوری بی ربط است. عزت الله انتظامی متولد 1303 و علی نصیریان و جمشید مشایخی هر دو متولد 1313 هستند ؛ محمد علی کشاورز نازنین را از قلم انداختم . او متولد 1309 است. عمده صنوف حتی ورزش کاران ما به یمن وصل شدن به جریانات سیاسی وارد مقوله های فرهنگی هم می شوند .و باز هم در بورس دیده شدن باقی می مانند.

آقای کشتی گیر سابق ،موسسه فرهنگی راه می اندازد و از چهره ها استفاده می برد. خود را جلو می اندازد و در هر مراسمی در خط مقدم رویارویی با عکاسان وفیلمبرداران قرار می گیرد . فردایش در همین مجلس ختم این عناصر هنری و فرهنگی حاضر می شود و داد سخن می دهد. این ها در مرگ و زندگی هنرمندها زندگی نمی کنند ، ارتزاق می کنند.


http://www.khabaronline.ir/news.aspx?id=27375

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر