پاس گلی که گل نشد؛ درباره «تارانتینو» و آخرین فیلمش «لعنتیهای بیآبرو»
دوران قبل از اکران «دارودسته نیویورکی» (2003) و «مرحوم» (2007) اثر استاد اسکورسیزی را در ذهنتان مرور کنید। 2 چیز مهمترین دلیل برای دلنگرانی بود؛ اول این که کی میشود این فیلم را هرچه سریعتر پیدا کنیم حتی اگر قرار باشد برایش آدم بکشیم و دیگری این که آیا این فیل مثل قبلیهاست؟این مثل قبلیها هست یا نه، هیچ وقت از ذهن پاک نمیشود. برای 2 فیلم بالا، تمام آن نگرانیها و دلمشغولیها و افسردگیها با دیدن فیلمها پایان گرفت و نتیجهاش این بود که چه حالی میدهد این رخت شستن در دل آدمی!
برای تارانتینو هم اوضاع بر این منوال است. «لعنتیهای بیآبرو» البته که مدت زمان این دلمشغولی را به چند ماه کشانید. برای جشنواره کن، من خودم را کشتم تا توانستم 23 دقیقه فیلم را به هر ضرب و زوری بود نگاه کنم و البته فیلمنامه کامل خوشبختانه در یک پکیچ 70 صفحهای در هافینگتون پست موجود بود.باری اما با رسیدن فیلم و دیدنش؛ داستان کمی غیر مترقبه از آب در آمده است چرا که «لعنتیهای بیآبرو» کمی تا قسمتی ارزش این همه دلمشغولی را نداشت، یا این که ارزشش را داشت اگر این چند ماه فقط به 2 هفته یا حداکثر 1 ماه تقلیل پیدا میکرد؛ چرا که واقعاً آخرین کار تارانتینو راضیکننده نیست و یک جورایی حتی طولانی و خسته کننده به نظر میرسد. چیزی که تقریباً در دیگر آثار او موجود نیست. فیلم خستهکننده از تارانتینو اصلاً به ذهن نمیآید، اما این «لعنتیهای بیآبرو» واقعاً اینگونه از کار در آمده است.اگر «ضدمرگ» را کناری بگذاریم (چرا باید اینکار را بکنیم؟ چون «ضدمرگ» هم کسلکننده بود؟) حتی «بیل را بکش» نیز طولانی و کسلکننده نبود. تعلیقهای منطقی و فیزیک حرکتی بازیگران مدام تغییر فضا و اتمسفر برای تماشاگران ایجاد میکردند و در نهایت دیالوگهای فیلم هم به کمک میآمدند و اینچنین خستگی را از تماشاگر دور میساختند.
مطلب دیگر به ذات گونه جنگی و این ژانر برمیگردد. فیلم جنگی ساکن نیست هرچند اگر داستانش مزخرف هم باشد، طبق قواعد ژانر تحرک دارد. اگرچه این تحرک به تنهایی هرگز تضمینی برای موفقیت یک فیلم در ژانر جنگی نیست. «لعنتیهای بیآبرو» 160 دقیقه زمان دارد و در این زمان باید کاراکترهایش را ابتدا تعریف کند؛ بعد برود سر وقت مکان فیلم و زمان فیلم، آنگاه قصههای فرعی و داستانکها شروع شوند و هرچه زمان فیلم بگذرد این داستانکها تبدیل میشوند به همان خط سیر اصلی تا برسیم به پایان کار.
اما در «لعنتیهای بیآبرو» این چنین تعاریفی گاهی دوباره و سه باره رخ مینماید. این در حالی است که تمام رگههای استاندارد تارانتینویی را در فیلم به وضوح و اتفاقاً بجا و مؤثر شاهد هستیم. یعنی باوجود همین المنتها باز هم زیادی فیلم دارد داد میزند. خشونت افراطی تارانتینویی به همراه دیالوگهای نازنین طنز مختص به او در کنار افراط و تفریط و اغراقهای پیدرپی کاراکترها همگی جزو همین المنتهای تارانتینویی هستندکه دست بر قضا در «لعنتیها بیآبرو» به سبب جنس کار فراوان هم میبینیم و یادمان هست که تارانتینو به اذعان هزار باره خودش قصدش از ارائه این المنتهای تارانتینویی فقط این است که فیلمش «چند لحنی» شود.همین و بس و عجب اصطلاحی است این فیلم چند لحنی. عبارتی ساخته و متعلق و مختص به تارانتینوی لاکردار! حالا با همه این تئوریهای فیلمهای تارانتینویی، «لعنتیهای بیآبرو» نه تنها چند لحنی نیست که اصلاً در این آشفتهبازار نمیشود لحنی سازمان یافته را برای چند دقیقهای دنبال کرد. پلنگ صورتی را وقتی میخواست از خیابان رد شود به یاد بیاورید. تا یک پایش را از پیادهرو؛ روی آسفالت خیابان میگذاشت؛ به یکباره صد تا ماشین با سرعت جت عبور میکردند و وقتی پایش را برمیداشت خیابان آناً سوت و کور میشد.
«لعنتیهای بیآبرو» در لحظات سرشاری مثل آن خیابان پلنگ صورتی خودمان است یعنی سرشار از شلوغی بیربط. و حتی آرام شدن فضا نیز دلیلی برای نفس کشیدن تماشاگر نیست. بگذارید یک داستانک را در فیلم دنبال کنیم که قرار است سوسپانس اصلی باشد و قرار است به داستان اصلی پیوند بخورد تا کار به آخر برسد. «شوسانا»و نامزدش (ملانی لارفت و جک لیدو) را در فیلم به یاد بیاورید. این 2 نفر دلیل و انگیزه فراوانی دارند برای این که هر نفر آلمانی را بکشند و سلاخی کنند.عمده کار آنها این است که نقشهای تهیه کنند که هرچه بیشتر آلمانی در آن بمیرد و دست بر قضا هر دوتایشان نقشهکشهای ماهری هم هستند. آن سوتر دارودسته آن ستوان کلهخراب دهاتی مسلک یعنی «آلدورینی» قرار دارند. کار آنها در این روزها چیست؟ این که در کوچه پس کوچههای خلوت و تاریک سر آلمانی جماعت را ببرند و سلاخی کنند تا این که تصمیم بگیرند کاری کنند کارستان. آنها تصمیم میگیرند یک سینما را منفجر کنند که در موقعی خاص عده زیادی سرباز و افسر جزء و ارشد آلمانی در آن حضور دارند و مهمترین آنها یعنی کلنل هانس لاندا (کریستوف والتس) نیز در آن زمان در سینماست. حالا به شوسانا و نامزدش برگردیم.آنها هم از مدتها برنامهریزی به همین نتیجه میرسند و نقشه اصلیشان افنجار همان سینمایی است که قرار است دارودسته لعنتی منجر کنند. یک اقدام موازی با هم، طبیعی است که این کار؛ یک روند تارانتینویی است با سوسپانس مختص به خودش. ولی این داستانکها چیزی حدود یک سوم فیلم را به خود اختصاص میدهند در حالی که میشد این اقدام موازی را بسیار خلاصهتر بیان کرد.این را هم همهمان توقع داریم که تارانتینو اصلاً به قواعد ژانر اعتنا نکند. اصلاً برای همین است که دوستش داریم ولی با زیادهگویی و حرافی نیز به ویژه وقتی ثمری نداشته باشد چه باید بکنیم. مثالهایی از این دست در «لعنتیهای بیآبرو» متأسفانه کم نیستند و عمدتاً زیبا به پایان نمیرسند. در مقایسه با یک مسابقه فوتبال و آنچه در «لعنتیهای بیآبرو» میبینیم، وجه اشتراک به نتیجه نرسیدن یکسری اقدامات هدفمند است. مثل پاسهای عالی و ظریف و دلنشین و حسابشده اعضای یک تیم فوتبال در زمین خودشان تا محوطه هجده قدم حریف که درنهایت با زیرکی و زیبایی به یک پاس گل تبدیل میشود. اما ضربه آخر نه تنها دروازه خالی را باز نمیکند که هیچ، به تیر دروازه هم نمیخورد چرا که اصلاً ضربهای زده نمیشود و کل ماجرا ضایع و خراب و ناکار از آب درمیآید.
تارانتینو در این فیلم همه مقدمات را فراهم میکند و داستانکی تعریف میشود اما در لحظهای که باید این قطعه از فیلم برود بچسبد به بستر اصلی برای چارچوب داستان و حفظ عناصر داستان، این قسمت گویی آب میشود یا دود میگردد و ضایع میشود و وقتی این روند دنبال گردد، به همان کسالتی میرسیم که در ابتدای نوشتار ذکر شد.
جالب اینجاست که همگان میخواهند بهترین کار را ارائه دهند و واقعاً تلاش میکنند اما خب، هدف در دسترسشان نیست. جمع بازیگران از 72 ملت، وارد شدن براد پیت به این فیلم، چندبار تعویض و بازنویسی فیلمنامه سرانجام اثری را پیش رو گذارده که اگرچه نسبت به آن هرگز بیتفاوت نیستیم اما خب به هر حال توقع طرفداران تارانتینو، چیزی در حد «پالپ فیکشن» یا «قصه عامهپسند» است و اگر این میسر نیست، چیزی شبیه «سگدانی» و اگرنه حداقل «بیل را بکش»، اما گویا فیلم قبلی تارانتینو «ضدمرگ» بیش از دیگر آثار به «لعنتیهای بیآبرو» شبیه است.
اگر هنوز فیلم را ندیدهاید من توصیهای دوستانه برایتان دارم. عجله نکنید (مگر میشود عجله نکرد؟) بگذارید سر فرصت یک DVD توپ از فیلم نصیبتان شود و بعد در یک روزی که سرحال هستید، فیلم را ببینید. اگر بخواهید «لعنتیهای بیآبرو» برایتان حکم شفا داشته باشد، مثل کارهای قبلی تارانتینو بهجز «ضدمرگ»، این اتفاق به احتمال زیاد نخواهد افتاد.
این بار شما باید جور تارانتینو را بکشید। یعنی فیلم را ببینید که هیچ فیلمی را از تارانتینو ندیده باقی نگذاشته باشید و در جمع دوستداران او باقی بمانید و این، گونهای از شمای معنوی باشد برای تارانتینو. باید منتظر بمانیم و چارهای هم نداریم. مگر چند تا تارانتینو، کوئن، نولان و فینچر داریم؟ با مایکل بی که همسخن نیستیم، هستیم؟! هرچه باشد این دومین خودکشی تارانتینو و ماست. انشاءالله به سه نمیرسد و یک مطلب دیگر؛ این برای اولین بار است که خود تارانتینو از فیدبک اکران فیلمش بیمناک است.او که در گذشتهای نهچندان دور برای هیچ تهیهکننده، استودیو و کمپانیای تره هم خرد نمیکرد این بار کمی تا قسمتی از سرنوشت «لعنتیهای بیآبرو» بیمناک است. اگرچه فیلم در اکرانش رکورد افتتاحیههای فیلمهای قبلی او را شکسته است اما به هر حال داستان اکران یک فیلم فقط به افتتاحیه و هفته اول مربوط نیست؛ باید صبر کرد، هرچند خودش میگوید: «همگان به تره خرد کردن میافتند اما خب، هرکسی اختیار خودش را دارد. چه خوب است وقتی پیر شوم، مثل مارک تواین فقط به نوشتن بپردازم و بس...»
مطلب دیگر به ذات گونه جنگی و این ژانر برمیگردد. فیلم جنگی ساکن نیست هرچند اگر داستانش مزخرف هم باشد، طبق قواعد ژانر تحرک دارد. اگرچه این تحرک به تنهایی هرگز تضمینی برای موفقیت یک فیلم در ژانر جنگی نیست. «لعنتیهای بیآبرو» 160 دقیقه زمان دارد و در این زمان باید کاراکترهایش را ابتدا تعریف کند؛ بعد برود سر وقت مکان فیلم و زمان فیلم، آنگاه قصههای فرعی و داستانکها شروع شوند و هرچه زمان فیلم بگذرد این داستانکها تبدیل میشوند به همان خط سیر اصلی تا برسیم به پایان کار.
اما در «لعنتیهای بیآبرو» این چنین تعاریفی گاهی دوباره و سه باره رخ مینماید. این در حالی است که تمام رگههای استاندارد تارانتینویی را در فیلم به وضوح و اتفاقاً بجا و مؤثر شاهد هستیم. یعنی باوجود همین المنتها باز هم زیادی فیلم دارد داد میزند. خشونت افراطی تارانتینویی به همراه دیالوگهای نازنین طنز مختص به او در کنار افراط و تفریط و اغراقهای پیدرپی کاراکترها همگی جزو همین المنتهای تارانتینویی هستندکه دست بر قضا در «لعنتیها بیآبرو» به سبب جنس کار فراوان هم میبینیم و یادمان هست که تارانتینو به اذعان هزار باره خودش قصدش از ارائه این المنتهای تارانتینویی فقط این است که فیلمش «چند لحنی» شود.همین و بس و عجب اصطلاحی است این فیلم چند لحنی. عبارتی ساخته و متعلق و مختص به تارانتینوی لاکردار! حالا با همه این تئوریهای فیلمهای تارانتینویی، «لعنتیهای بیآبرو» نه تنها چند لحنی نیست که اصلاً در این آشفتهبازار نمیشود لحنی سازمان یافته را برای چند دقیقهای دنبال کرد. پلنگ صورتی را وقتی میخواست از خیابان رد شود به یاد بیاورید. تا یک پایش را از پیادهرو؛ روی آسفالت خیابان میگذاشت؛ به یکباره صد تا ماشین با سرعت جت عبور میکردند و وقتی پایش را برمیداشت خیابان آناً سوت و کور میشد.
«لعنتیهای بیآبرو» در لحظات سرشاری مثل آن خیابان پلنگ صورتی خودمان است یعنی سرشار از شلوغی بیربط. و حتی آرام شدن فضا نیز دلیلی برای نفس کشیدن تماشاگر نیست. بگذارید یک داستانک را در فیلم دنبال کنیم که قرار است سوسپانس اصلی باشد و قرار است به داستان اصلی پیوند بخورد تا کار به آخر برسد. «شوسانا»و نامزدش (ملانی لارفت و جک لیدو) را در فیلم به یاد بیاورید. این 2 نفر دلیل و انگیزه فراوانی دارند برای این که هر نفر آلمانی را بکشند و سلاخی کنند.عمده کار آنها این است که نقشهای تهیه کنند که هرچه بیشتر آلمانی در آن بمیرد و دست بر قضا هر دوتایشان نقشهکشهای ماهری هم هستند. آن سوتر دارودسته آن ستوان کلهخراب دهاتی مسلک یعنی «آلدورینی» قرار دارند. کار آنها در این روزها چیست؟ این که در کوچه پس کوچههای خلوت و تاریک سر آلمانی جماعت را ببرند و سلاخی کنند تا این که تصمیم بگیرند کاری کنند کارستان. آنها تصمیم میگیرند یک سینما را منفجر کنند که در موقعی خاص عده زیادی سرباز و افسر جزء و ارشد آلمانی در آن حضور دارند و مهمترین آنها یعنی کلنل هانس لاندا (کریستوف والتس) نیز در آن زمان در سینماست. حالا به شوسانا و نامزدش برگردیم.آنها هم از مدتها برنامهریزی به همین نتیجه میرسند و نقشه اصلیشان افنجار همان سینمایی است که قرار است دارودسته لعنتی منجر کنند. یک اقدام موازی با هم، طبیعی است که این کار؛ یک روند تارانتینویی است با سوسپانس مختص به خودش. ولی این داستانکها چیزی حدود یک سوم فیلم را به خود اختصاص میدهند در حالی که میشد این اقدام موازی را بسیار خلاصهتر بیان کرد.این را هم همهمان توقع داریم که تارانتینو اصلاً به قواعد ژانر اعتنا نکند. اصلاً برای همین است که دوستش داریم ولی با زیادهگویی و حرافی نیز به ویژه وقتی ثمری نداشته باشد چه باید بکنیم. مثالهایی از این دست در «لعنتیهای بیآبرو» متأسفانه کم نیستند و عمدتاً زیبا به پایان نمیرسند. در مقایسه با یک مسابقه فوتبال و آنچه در «لعنتیهای بیآبرو» میبینیم، وجه اشتراک به نتیجه نرسیدن یکسری اقدامات هدفمند است. مثل پاسهای عالی و ظریف و دلنشین و حسابشده اعضای یک تیم فوتبال در زمین خودشان تا محوطه هجده قدم حریف که درنهایت با زیرکی و زیبایی به یک پاس گل تبدیل میشود. اما ضربه آخر نه تنها دروازه خالی را باز نمیکند که هیچ، به تیر دروازه هم نمیخورد چرا که اصلاً ضربهای زده نمیشود و کل ماجرا ضایع و خراب و ناکار از آب درمیآید.
تارانتینو در این فیلم همه مقدمات را فراهم میکند و داستانکی تعریف میشود اما در لحظهای که باید این قطعه از فیلم برود بچسبد به بستر اصلی برای چارچوب داستان و حفظ عناصر داستان، این قسمت گویی آب میشود یا دود میگردد و ضایع میشود و وقتی این روند دنبال گردد، به همان کسالتی میرسیم که در ابتدای نوشتار ذکر شد.
جالب اینجاست که همگان میخواهند بهترین کار را ارائه دهند و واقعاً تلاش میکنند اما خب، هدف در دسترسشان نیست. جمع بازیگران از 72 ملت، وارد شدن براد پیت به این فیلم، چندبار تعویض و بازنویسی فیلمنامه سرانجام اثری را پیش رو گذارده که اگرچه نسبت به آن هرگز بیتفاوت نیستیم اما خب به هر حال توقع طرفداران تارانتینو، چیزی در حد «پالپ فیکشن» یا «قصه عامهپسند» است و اگر این میسر نیست، چیزی شبیه «سگدانی» و اگرنه حداقل «بیل را بکش»، اما گویا فیلم قبلی تارانتینو «ضدمرگ» بیش از دیگر آثار به «لعنتیهای بیآبرو» شبیه است.
اگر هنوز فیلم را ندیدهاید من توصیهای دوستانه برایتان دارم. عجله نکنید (مگر میشود عجله نکرد؟) بگذارید سر فرصت یک DVD توپ از فیلم نصیبتان شود و بعد در یک روزی که سرحال هستید، فیلم را ببینید. اگر بخواهید «لعنتیهای بیآبرو» برایتان حکم شفا داشته باشد، مثل کارهای قبلی تارانتینو بهجز «ضدمرگ»، این اتفاق به احتمال زیاد نخواهد افتاد.
این بار شما باید جور تارانتینو را بکشید। یعنی فیلم را ببینید که هیچ فیلمی را از تارانتینو ندیده باقی نگذاشته باشید و در جمع دوستداران او باقی بمانید و این، گونهای از شمای معنوی باشد برای تارانتینو. باید منتظر بمانیم و چارهای هم نداریم. مگر چند تا تارانتینو، کوئن، نولان و فینچر داریم؟ با مایکل بی که همسخن نیستیم، هستیم؟! هرچه باشد این دومین خودکشی تارانتینو و ماست. انشاءالله به سه نمیرسد و یک مطلب دیگر؛ این برای اولین بار است که خود تارانتینو از فیدبک اکران فیلمش بیمناک است.او که در گذشتهای نهچندان دور برای هیچ تهیهکننده، استودیو و کمپانیای تره هم خرد نمیکرد این بار کمی تا قسمتی از سرنوشت «لعنتیهای بیآبرو» بیمناک است. اگرچه فیلم در اکرانش رکورد افتتاحیههای فیلمهای قبلی او را شکسته است اما به هر حال داستان اکران یک فیلم فقط به افتتاحیه و هفته اول مربوط نیست؛ باید صبر کرد، هرچند خودش میگوید: «همگان به تره خرد کردن میافتند اما خب، هرکسی اختیار خودش را دارد. چه خوب است وقتی پیر شوم، مثل مارک تواین فقط به نوشتن بپردازم و بس...»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر