
چالشهاي معنا و دين در سينماي ايران
در مباني نظري و كلي سينما و در تئوريهاي فني آن همان قدر كه اتفاق نظر است در ارتباط با مباني معناشناختي، دعوا است ।و اين دعوا از همان زمان مرحوم سرگئي آيزنشتاين و كولوشف، يعني از حدود 75 سال پيش آغاز شد و هنوز هم ادامه دارد.بحث سينماي ديني هم از مواردي است كه احتياج به ديالوگ دارد و مناظره و مكاشفه اين گونه است كه بحث موازياش يعني تعريف و جايگاه سينماي معناگرايانه هم به ميان ميآيد.آنچه به نظر ميرسد اين است كه بظاهر دست به قلمهاي ما و فيلمسازان وطني پس از آثار تاركوفسكي كه در ايران فرصت اكران همهجوره داشتند، بتوانند در چند مجله اين نوع سينما را معنا كنند و به تبع آن، جايگاه و تعريفي هم براي سينماي ديني به دست بيايد، چرا كه عمده آثار آندره تاركوفسكي در اين بخش جاي ميگيرد.فيلمهاي استاكر و ايثار را از او به ياد بياوريد. كاراكترهاي اين فيلمها به روايت موضوع بسيار مهمي ميپردازند كه به آن آفريدگار هستيبخش ميتوانيم بگوييم و در واقع اينها همان نشانههاي معنوي هستند كه در عمده آثار تاركوفسكي ميبينيم.نشانههايي كه در سينماي معناگرا تفسير ميشوند، اما با چيره دستي و ذهن پويا و خلاق تاركوفسكي چنين نشانههايي ماورايي تا حد ممكن رئال جلوهگري ميكند. از اين روست كه فيلمهاي معناگرايانه او با تماشاگر ارتباط برقرار ميكنند وگرنه ساخت و ساز در اين حيطه بسيار مشكل است. آيا سينماي تاركوفسكي سينماي ديني است؟او در آثارش به جستجوي خداوندگار ميپردازد و بس! پس آيا او ژانر جديدي خلق كرده است؟ آيا ميتوان در فيلمي غيرمعناگرايانه از ذات حضرت احديت ياد شود - مثلا با يك اينسرت شات از نعمات الهي - و اين قسمت را به كل تعميم دهيم و بگوييم هر فيلمي ميتواند معناگرايانه باشد؟آيا سينماي معناگرا همان سينماي فرا واقعگرا و غيررئال است؟ و سينماي ديني ميتواند سينماي معناگرايانه را پوشش دهد و ژانري شناخته شود كه سينماي معناگرا در واقع زيرمجموعهاش يا شبهژانر آن باشد؟با اين تعاريف مثلا آخرين ساخته مجيد مجيدي(به عنوان يك كارگردان رئاليست) بيد مجنون و 3 فيلم قبلياش بچههاي آسمان و رنگ خدا و باران جزو سينماي معناگرايانه جاي ميگيرند يا اين كه جزو سينماي ديني به حساب ميآيند؟ تاركوفسكي و 2 فيلمش استاكر و ايثار و مجيد مجيدي و رنگ خدا و باران را مثال زدم تا نمونهاي دم دست خارجي و وطني را در ارتباط با بحث نوشتار الگو قرار دهم.اگر رنگ خدا به سير و سلوك ميپردازد و روايت بصرياش نمادگرايانه و سرشار از كشف و شهود است، در استاكر و در ايثار هم معجزه است كه روي ميدهد و همه اين روايتها همانا در جستجوي مطلق كل بودن و در جستجوي آفريدگار و خداوند متعال بودن را تصوير ميكنند.آثاري كه ولو به نمادگرايي محض هم كه شده راوي اينگونه سير و سلوكها هستند، با اين حساب اما آيا هر فيلم معناگرايي قرار است به خداشناسي بپردازد؟ آيا قرار است اين خداشناسي فقط از ديدگاه نوع مذهب سازنده اثر معنا و تفسير و تاويل شود؟ ضمن اين كه وقتي صحبت از سينماي معناگرا ميشود، سرضرب عبارت سينما ماورا هم به ميان ميآيد.يعني صحبت از مقولهاي كه با حواس پنجگانه نميتوان آن را حس و لمس كرد و به تجربهاي رسيد. با اين تعريف، آيا سينماي معنوي هم ميتواند همان سينماي معناگرايانه باشد؟ يا سينماي معنوي ميتواند همان سينماي ماوراانگارانه باشد؟به نظر ميرسد اينگونه نيست و تعاريف هريك از اين مقولهها احتياج به تبصرههاي كافي و وافي دارند.در اين ارتباط بد نيست فيلمهاي روح (محصول 1990) و فيلم جنگير (1973) و يا حتي فيلم مهم و تاثيرگذار پولانسكي يعني بچه رزمري (1969) را به ياد بياوريد. اين 3 فيلم را مثال زدم، چون به احتمال فراوان جزو همان فيلمهاي دمدست هستند و در حافظه سينمادوستان باقي ميمانند.در تمام اين آثار از چيزي فراتر از ماده صحبت ميشود، يعني ماوراي ماده؛ يعني صحبت از آيتمهاي غيرقابل لمس و حسي در حالت طبيعي بدن. با اين حساب ميتوانيم فيلمهاي بالا را با يك تعريف كلي جزو سينماي معناگرايانه يا سينماي ديني و حتي سينماي معنوي جاي دهيم؟!قطعا بچه رزمري فيلمي معناگرايانه است، اما هرگز ساختاري معنوي ندارد. فيلم روح نيز اينگونه است. در فيلم جريزوكر(صحنهاي پس از قتل را در ذهنتان مرور كنيد) المنتهاي ماورايي فراوان است، اما آيا فيلم روح اثر ديني (مسيحي) است يا ساختاري معنوي دارد؟ هيچكدام از سه فيلم بالا در سكشن فيلمهاي ديني يا معنوي جاي نميگيرند، ولي بايد آنها را آثاري معناگرايانه بدانيم.در سينماي وطني البته بحث در رابطه با سينماي ديني، سينماي معنوي، سينماي معناگرايانه و سينماي ماورايي و ... دارد به سن و سالي حدود 15سال ميرسد؛ يعني هنوز در تعريف اين مقولهها بحث و نظر درميگيرد و در مهمترين چالشها اما فقط پاي 2 مقوله بيشتر پيش كشيده ميشود: سينماي ديني و سينماي معناگرايانه.سينماي ديني الزاما يك تصوير غيرمادي را بايد ارائه كند. پس هر فيلمي كه به اين عنوان شناخته ميشود بسته به داستانش سينماي معناگرايانه هم در خود دارد. اما احتمالا و قريب به يقين همانطور كه در فوق به ساختهاي خارجي و وطني اشاره كردم در سينماي معناگرايانه آثاري توليد ميشوند كه هرگز ديني نيستند.پس آيا به اين نتيجه ميرسيم كه سينماي ديني همان سينماي معناگرايانه نيست؟ به نظر ميرسد كه اينگونه است، اما اين مقوله به چند توضيح نياز دارد. در واقع تعاريف اين نوع سينما و ژانرها براي سينماي وطني ما (و آنچه به عنوان توليدات سينماي ايران كه مهر وزارت ارشاد را براي اكران بر خود بايد داشته باشند) بايد به تعاريف خاص و كاربرديشان برسند تا اين بحث و جدلها و چالشها منتج به آيتمهايي گردد كه همگان ملتفت آن شوند.سينماي معناگرايانه و سينماي ديني در ساختار سينماي ايران، هر چه باشند همديگر را نفي نميكنند كه در زمينههايي اسباب تقويت هم نيز هستندپيش از اين عدهاي اعتقاد داشتند سينماي معناگرا در قياس با سينماي ديني نسخه سكولار آن است يا به ارتباط ديگر نسخه لائيك آن! نكته كليدي اينجاست كه عبارت «Spritual» از سوي گروهي كه به تئوري بالا اعتقاد داشتند درون و باطن ترجمه ميشود و از اينروست كه عنوان باطنگرايانه براي اين نوع سينما پيشنهاد ميشود.روندي كه دست بر قضا پس از پايان «بيست و سومين جشنواره فيلم فجر» آغاز شد و استناد منتقدان اين بود كه فيلمهاي پخش شده در بخش «سينماي معناگرا» عمدتا آثاري را نمايش داده كه با هر بينش و مشربي سازگار است به جز اسلام. با اين ادله بود كه عبارت ديگر به نام سينماي باطنگرايانه به ميان آمد و اشاره اصلي آن به تمايز معنويت و دينداري بود.در واقع بايد پايان جشنواره بيست و سوم فيلم فجر را دوراني بدانيم كه چالشهاي جديدي در رابطه با تعاريف سينماي ديني و سينماي معناگرا شكل گرفت و عبارات فراوانتري جداي از عبارات قبلي به «سينماي ماورا» اطلاق شد.از اينجا به بعد بود كه تمام اين چالشها به 2 بحث اصلي رسيد و 2 گروه اصلي كه اولي بحثهاي كارشناسي را دنبال ميكردند و گروهي كه روش عملي را برگزيدند: گروه اول ميگفتند: آيا اين اصطلاحات سينماي معناگرايانه، سينماي ماورا، سينماي معنوي، سينماي ديني و سينماي باطنگرايانه ميتواند به سينماي وطني ما و سينماي متعلق به نظام جمهوري اسلامي كه متولياش وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي است اطلاق شود و اين روند آيا صحيح است يا خير؟ و آيا اصطلاح سينماي معناگرايانه بدين وجه تعريف و تعميم مييابد كه سينماي غيرمعناگرايانه! هم داريم يا نه؟ (ميبينيد سر آدم سوت ميكشد از تعدد عبارات).اما گروه دوم وارد كار عملي شدند و ساخت و ساز در اين حيطه را در دستور كار قرار دادند، يعني ساخت آثاري در حيطه سينماي معناگرايانه (ساخت آثاري در اين ژانر كه بنياد سينمايي فارابي متولي آن بود) و نشان دادن اين مهم كه در سينماي ايران هم ميتوان چنين آثاري را توليد كرد.اما نتيجه تمام اين چالشها به نظرم سر خانه اولش برگشته است. يعني هنوز همان سوالهاي اوليه باقي است: آيا سينماي معناگرايانه همان سينماي ديني است؟ آيا سينماي ديني همان فيلمهايي با مضمون معنويت است؟ آيا سينماي ماوراگرايانه عبارت بهتري نيست؟ آيا اصلا سينماي معناگرا ربطي به سينماي ديني دارد؟ و آيا...اما عبارت بهتر و صحيحتر كدام است و كدام عبارت باطل است و ميتواند فرافكني در پي داشته باشد؟ اگر از اين پرسشها خارج شويم و فقط اين نكته مهم را در نظر بگيريم كه در ذيل ميآيد، شايد بتوانيم به راهكاري برسيم: خاستگاه سينما و كاربري سينما و اصلا سينماي جمهوري اسلامي ايران مگر تعريف نشده است؟ همانگونه كه صداوسيماي جمهوري اسلامي ايران داريم با چارچوب كاري و موظف، سينماي جمهوري اسلامي ايران هم داريم و با اين حساب اصلا بحث درباره سينماي ديني با اين شيوه و طريق احتمالا به جايي نميرسد.در نظام جمهوري اسلامي ايران وقتي فيلم توليد ميشود و به اكران ميرسد، به معناي اين است كه اين فيلم در چارچوب سياستهاي نهادي است، قانوني كه مهرش را بر اين كالاي خاص (بخوانيد كالاي فرهنگي) زده است.پس احتمالا نميشود فيلمهاي معناگرايانه وطني را آثاري ضدديني بدانيم و يا اينكه نسخه سكولار و يا نسخه ضددين و لائيك سينماي ديني نامگذاري كنيم.آنچه واقعيت دارد اين است كه خاستگاه سينماي مغربزمين است و نگاه اين نوع سينما به مقوله مذهبي و يا مقوله دين يا در وادي ژانرهاي مذهبي يا ديني بسيار متفاوت است با مشرقزمين و بسيار متفاوت است با سينماي اسلامي ايران، در سينماي ديني وطني يعني آثاري كه سينماي ايران در اين ژانر ميسازد، نگاه نمادگرايانه و يا سمبوليك و پررمز و راز است و ديدگاههاي عرفاني در آن لحاظ شده و از جمع اين آيتمهاست كه در اين نوع سينماي ديني؛ اگرچه رسيدن به ذات مقدس حقتعالي هدف اصلي است، اما اين هدف به خودشناسي هم ميرسد كه براي شخص مسلمان بسيار زيبنده است.در سينماي ديني غرب اين روند اگرچه كمي تا قسمتي در سالهاي دور قابل مشاهده بود، ليكن در سينماي حداقل 50 سال اخير غرب چنين روندي وجود ندارد و با تلفيق رومانس است كه يك فيلم در سينماي دينيشان شكل ميگيرد.بر اين مبناست كه فيلمهاي معناگرايانهشان دست بر قضا ميتواند هيچ ربطي هم به معنويت نداشته باشد؛ مثل همان فيلم روح ساخته جري زوكر كه در ابتداي نوشتار ذكر كردم.سينماي معناگرايانه و سينماي ديني در ساختار سينماي ايران، هر چه باشند همديگر را نفي نميكنند كه در زمينههايي اسباب تقويت همديگر نيز هستند، اما المانهاي مختص به خود را نيز دارند.اين دو نه قابل انكارند نه قابل امتزاج؛ اما به احتمال فراوان ميتوانند كنار هم قرار بگيرند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر