۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه

2 قدم مانده تا رستگاري

2 قدم مانده تا رستگاري

مهدي تهراني:اگر از ديدن فيلم‌هاي اكشن خسته شده‌ايد و يا اينكه فيلم‌هاي فانتزي حوصله شما را سر برده‌اند، «شك» مي‌تواند فيلمي باشد كه شما را به يك چالش ذهني اساسي مهمان كند
فيلمي كه هم داستان جديدي دارد و هم اينكه حال‌وهواي داستان را بعيد است قبلا با ديدن فيلم مشابهي تجربه كرده باشيد. مهم‌تر از همه اينكه «بازيگر محور بودن» فيلم مي‌تواند برايتان خوشايند و اميدواركننده هم باشد. خوشايند از اين جهت كه از ديدن بازي‌ها «مريل استريپ»، «فيليپ سيمور هافمن» و «امي آدامز» و به ويژه «ويولا ديويس» لذت ببريد و اميدوار شويد از اين جهت كه هنوز هم فيلم‌هايي پيدا مي‌شوند كه «بازيگرمحوري» در آن بر مبناي فيل هوا كردن قهرمان فيلم، معلق زدن ، انفجارهاي پي‌درپي و... توسط آدم‌هاي داخل فيلم! رخ نداده باشد. «شك»، يك فيلم اقتباسي است. فيلم را «جان پاتريك شانلي» از رمان خودش به فيلم برگردانده. شك كه از 12 دسامبر به صورت محدود به اكران سراسري راه يافته؛ جايگاه خودش را پيدا كرده و براي 4بازيگر اصلي‌اش هم نامزدي اسكار را به همراه داشته تا بعد چه بشود؟
شك، محصول كارخانه‌ ‌روياسازي هاليوود است؛ يعني در پروسه‌اي‌ كامل اين چنيني ساخته شده؛ با اين حال شأن كارگردانش در مقام كارگردان نسبت به بازيگران فيلم كمتر شناخته شده است.
جان‌پاتريك شانلي در آستانه 59سالگي حالا 2 فيلم در كارنامه حرفه‌اي‌اش دارد. پيش از اين «شانلي» نويسنده و نمايشنامه‌نويسي موفق و شناخته شده بود و تنها فيلمش «جو عليه ولسكانو» را در سال 1990 ساخته بود (با بازي تام هنكس و مگ‌رايان). يك كمدي رومانس متوسط كه كار خيلي دلچسبي هم نبود.
يك اتفاق بامزه ديگر قبل از ساخت «شك» (كه كلا فضايي مذهبي در فيلم حاكم است و حال‌وهواي چند كشيش را روايت مي‌كند)؛ بازي او در سال 2006 در فيلم «گرمترين سرزمين » است، فيلمي كه شانلي در آن نقش يك كشيش را بازي مي‌كند. شك، يك درام معمايي است، با فضايي سرشار از بي‌اعتمادي و تلاش براي اظهار وجود مثبت يا منفي و مبارزه براي تثبيت. حالا اگر اين فضا يك مدرسه مذهبي متعلق به دهه 60 باشد و معلم‌ها و استادهايش عمدتا پدران و خواهران روحاني، ديگر تمام اين چالش‌ها به يك معماي بزرگ ختم مي‌شوند چرا كه هرگز چنين كاراكترهايي مانند مردم نمي‌توانند و شايد هم نخواهند چالش‌هاي فيزيكي داشته باشند.
در اين جا همه چيز به رفتارهاي خاص برمي‌گردد. خواهر آلوسيوس (مريل استريپ) فرمانده مدرسه است؛ واقعيتي كه در ظاهر همه آن را پذيرفته‌اند؛ اگرچه بعضي‌ها قلبا اين موضوع را قبول ندارند. اقتدار او البته اگرچه به لحاظ رفتارشناختي، تند و لبريز از ديسيپلين جلوه‌گري مي‌كند ليكن قلب او سرشار از احساس و صميميت هم هست. اين‌قدر كه بسياري از راهبان تازه‌كار تحت تاثير او قرار مي‌گيرند. همان اتفاقي كه براي «خواهر جيمز» (امي‌آدامز) روي مي‌دهد و اين خواهر جوان تلاش مي‌كند در كنار خواهر آلوسيوس بماند و از او نكته‌هاي زيادي ياد بگيرد.
از آن‌سو «پدر فلين» هم هست با عقايد خاص خود، يك سخنور بسيار قوي و با يك حس تاثيرگذار روي دانش‌آموزان مدرسه مذهبي كه حتي با حركات چشمان او مي‌فهمند كه پدر چه مي‌گويد و چه مي‌خواهد.
حالا به اينها بعضي خانواده‌ها را اضافه كنيد مانند «خانم ميلر»؛ مادري سختي كشيده كه با چنگ و دندان «دونالد» نوجوانش را به اين سن‌وسال رسانيده و برايش هم پدر بوده و هم مادر. از اين‌روست كه «پدر فلين» و نوع اقداماتش و روش او را قبول دارد. آن هم در جايي كه «خواهر آلوسيوس» دلش مي‌خواهد «فلين» صاعقه بخورد توي پيشاني به ظاهر رستگار شده‌اش يا اينكه از پله‌هاي 60تايي صومعه با مغز بخورد زمين و حداقل فدايي مسيح لقب بگيرد و خلاصه يا هدايت شود (به زعم خواهران ديگر به ويژه خواهر جوان جيمز)؛ يا اينكه ناكار شود؛ يعني برود بميرد و خلاص.
حالا اينكه پدر فلين را هركس دوست داشته باشد احتمالا اين چنين دعاها و بلاهايي در موردش صدق مي‌كند يا نه به‌زعم خواهر آلوسيوس كه بله اين چنين است. اما اصلا «پدر فلين» چه كار كرده و اصلا چرا بايد اين 2 خادم كليسا؛ با اين سن‌وسال و پيشينه به جاي اينكه با هم نهايت تعامل و همكاري را جهت گرداندن مدرسه داشته باشند، دقيقا عكس اين روند فعاليت مي‌كنند، خب اين مهم‌ترين نكته فيلم است و براي همين است كه «شك» درامي معمايي به نظر مي‌رسد... .
داستان فيلم مربوط به اوايل دهه 60 است. زماني كه هنوز سياه‌ها در جامعه آمريكايي، اگرچه ذره‌ذره مي‌خواستند به حق و حقوق خود برسند و آنها را مطالبه مي‌كردند؛ اما هنوز بيگانه به حساب مي‌آمدند. زماني كه تحصيل براي بسياري از سياهان در مدارس و دانشگاه‌هاي معتبر آرزويي دست‌نيافتني به حساب مي‌آمد. با اين اوضاع و احوال در سال‌ 1964، مدرسه «سنت نيكلاس» در برانكس نيويورك (نكته ظريف و طعنه فيلم اينكه خود پاتريك شانلي متولد محله برانكس است) قرار است اولين دانش‌آموز سياه‌پوست را جذب كند: «دونالد ميلر». تا اينجاي كار هيچ شگفتي در كار نيست چرا كه كليسا و مراكز وابسته به آن بارها و بارها پيش از اين به سياه‌پوستان مساعدت‌هايي مي‌كردند.
اما داستان اينجا جالب مي‌شود كه عده‌اي تصور مي‌كنند پدر فلين، يك كشيش نژادپرست است. اين مهم‌ترين «شك» و دروني‌ترين معماي فيلم است و اينكه آيا اين قصد و نگرش يك بازي و دسيسه زنانه است و يا اينكه واقعا كشيش فيلن داراي چنين ويژگي‌هايي است را بايد در پايان فيلم با تلفيق اطلاعات داده شده‌ از «پاتريك شانلي» دريافت و به قضاوت آن پرداخت. تماشاگر بي‌صبرانه تمايل دارد به آخر داستان برسد؛ روندي كه با ديالوگ‌هاي سكانس بازجويي مانندهايي كه توسط خواهر آلوسيوس از پدر فلين صورت مي‌گيرد و يا با واكنش‌هاي رفتاري اين 2 نفر و همچنين تحت نظر قراردادن پدر فلين به دستور خواهر آلوسيوس از سوي خواهر جيمز و صحنه‌هاي اين‌چنيني جواب به دست مي‌آيد. پدر فلين اگرچه خواستار نظم و ترتيب در محيط مدرسه است اما عقايدي هم دارد كه ممكن است بلندپروازانه- آن هم براي زمان دهه 60 - جلوه‌گري كند.
كاريزماي كشنده
«شانلي» در «شك» كاراكترهاي زيادي را به تماشاگر معرفي مي‌كند. شك و ترديدها! و اما و اگرها هم كه در اين بين زيادند. از اين‌رو نيمه‌كاره معرفي شدن هر كاراكتري- از آنجا كه تعامل بين كاراكترها در چنين داستان‌هايي اجتناب‌ناپذير است- مي‌تواند درجا فيلم را به نابودي بكشاند. اما وجود بازيگران مناسب، اين بدعاقبتي و اين گزند حتمي را از «شك» به كلي دور ساخته و حتي باعث شكوه هرچه بيشتر فيلم هم شده است.
وجود «پدر فلين» با آن كاراكتر خاص و سرشار از كاريزمايش، به جاي اينكه به صورت مجرد و حتي انتزاعي از سوي «شانلي» نمايش داده شود تا تماشاگر با او آشنا شود، ناگفته‌هاي كاراكترش در بطن ماجرا قرار داده شده تا توأمان منجر به معرفي فلين، جيمز و حتي آلوسيوس هم بشود و وقتي اين روند براي هر كدام از كاراكترها تكرار مي‌شود نتيجه‌اش كامل‌شدن معرفي هر كدام از آنها و آشنايي بهتر و مطلوب‌تر تماشاگر با آنهاست.بارزترين كاراكتر در اين گير و دار و به ويژه به لحاظ رفتارشناختي‌اش مي‌تواند مادر «دونالد» باشد. ديالوگ‌هاي مهم و تاثيرگذار او در حياط مدرسه و روبه‌روي «خواهر آلوسيوس» نتيجه‌اش معجزه است.
«خانم ميلر» در چند جمله و با تمام روح و روانش؛ اوضاع و حال روحي رواني پسرش را به «خواهر آلوسيوس» مي‌گويد و از پدر فلين به عنوان يك هديه خدادادي ياد مي‌كند و آلوسيوس در پي اين است كه اين زن دست بچه‌اش را بگيرد و از اين مدرسه ببرد تا بلكه آرامش برقرار شود؛ جايي كه قضاوت آنچنان سخت مي‌شود كه تماشاگر مي‌ماند اين وسط چه كسي راست مي‌گويد.
«پدر فلين» كه متهم شده به كودك‌آزاري و نژادپرستي پس چرا مادر «دونالد» اينگونه از مساعدت‌هاي او مي‌گويد؟ آيا دونالد بدبخت مجبور به راستگويي از نوع وارونه‌اي شده؟ «خواهر آلوسيوس» كه تمام هم و غمش خدمت به بچه‌هاي مردم و خانواده‌هايشان است، پس چگونه از اين مادر مي‌خواهد كه برود و دوباره از زير صفر شروع كند.و اين وسط سهم «خواهر جيمز» دوست‌داشتني چيست؟
آيا او صرفا جاسوس «خواهر آلوسيوس» است؟ يا اينكه گزارش‌هايش سرشار از جلوه‌گري‌هاي دروغ‌پردازانه است؟ پس بايد به عنوان تماشاگر با سكانس‌هاي اواسط فيلم چه كار كنيم آنجايي كه «خواهر جيمز» تيپيكال و طرز رفتار «پدر فلين» را در پاره‌اي اوقات مي‌ستايد؟ يا صحنه‌اي كه «پدر فلين» مهربانانه «دونالد» را از روي زمين (در حالي كه مورد آزار همكلاسي‌هايش قرار گرفته) بلند مي‌كند و مورد تفقد قرار مي‌دهد؟تمام اين پرسش‌ها تا انتهاي فيلم دست از سر تماشاگر برنمي‌دارد و يك همذات‌پنداري كلان برايش مهيا مي‌سازد كه در نهايت بتواند تمام شخصيت‌ها را آنگونه كه هستند(البته بنابر قضاوت هر شخص) بشناسد.
و در آخر اينكه «شك» از زمان اكرانش تا حالا كه هفته هشتم اكران را پشت‌سر مي‌گذارد حدود 26ميليون دلار فروخته است. اين رقم در ظاهر ممكن است براي اين فيلم يك آمار دلسردكننده به حساب بيايد اما اينگونه نيست. چرا كه «شك» از 12 دسامبر به صورت محدود به اكران درآمده و گيشه را به عنوان هدف اول درنظر نگرفته بود. ضمن اينكه به خاطر پيشينه «شك» هم به عنوان رماني موفق و نمايشنامه‌اي پرطرفدار فيلم احترام خود را حتي قبل اكران به دست آورده بود.
«شانلي» براي «شك» به «پوليتزر» رسيده؛ 2 دهه قبل در سال 1988 اسكار بهترين فيلمنامه را (براي فيلم ماه‌زده‌ها، با بازي نيكلاس كيج و شر) به دست آورده و حالا هم اگر هر 4 بازيگر فيلم به اسكار برسند؛ به هر حال براي كارگردان اثر، يعني «پاتريك شانلي» نيز افتخاري بس بزرگ خواهد بود. ضمن اينكه به خاطر داشته باشيم كه فيلم‌هاي «بازيگر محور» را هم كارگردان‌ها مي‌سازند.
http://www.hamshahrionline.ir/News/?id=79535

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر